سال ۸۵ دانشجو بودم یکی از بچه های خوابگاه گوشیشو رو بی صدا گذاشته بود و مسول خوابگاه هم شبا به تلفن جواب نمیداد
این دوستم ساعت ۲ نیمه شب به باباش پیام داده بود که؛ بابا بیا منو دزدیدن دارن میبرن کمکم کن 
بابای بیچاره هم بعد کلی زنگ زدن راه افتاده بود بیاد خوابگاه شهرشونم خیلی خیلی دور بود بوشهر بودن خلاصه دوستم برای نماز صبح که بیدار میشه میبینه صدتا تماس از خونشون داشته با نگرانی زنگ میزنه میفهمه باباش تو راهه  داره میاد خوابگاه😂😂😂😂
خلاصه باباش باور نکرد چیزی نیست اومد خوابگاه از همه پرسو جو کرد