کاش نرفته بودم اول ک مامانم همش دور زن داداشمو می‌گرفت من و شوهرم هیچچچ شوهرم ساکت نشسته بود بابام وقتی میخاست تعریف کنه با داداشم صحبت می‌کرد. موقع کشیدن شام باعشق برا مامانم غذا کشیدم اما از دستم نگرفت و غذایی ک داداشم بهش داد رو گرفت همونجا احساس کردم قلبم هزار تیکه شده از مامانم توقع نداشتم موقع شستن ظرف هم زن داداشم سریع رفت نشست مجبور شدم خودم بشورم مامانم گفت ظرف ها کمه و اون بچه کوچیک داره خیلی حس بدی دارم 🤮جلو شوهرم ضایع شدم احساس میکنم هیشکیوو ندارم
تا دیر نشده به خودت بیا و نزار اینجوری پیش بره
چقدر بد🥲
دیگه برا شام نرو یه ساعت بشین برگرد اونم هر دوماه یکبار هم روابطت حفظ میشه هم کوچیک‌نمیشی
فکر‌نکن اگه گله کنی بهتر میشه فقط خودتو کوچیک‌میکنی
مامانت چه مادرشوهر خوبیه
حالا مال ما دختراش باشن مارو کنیز اونا محسوب میکنه😑😑😑
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
