یه عروسی گرفت پدرشوهرم و هرچی کادو و حتی شاباش ها و حتی پتویی که یکی از مهمونا آورده بود برداشتن برا خودشون گفتن خرج عروسی رو ما دادیم. هزار تومن به ما ندادن.
یه خونه اجاره کردن و ما رفتیم مستاجری با اینکه قول داده بودن خونه میخرن ما الان نه ساله مستاجریم.
زمان عقدمون یه سرویس برا من خریدن. یه جا بهم ندادن. جلو صد نفر گردن بندشو دادن زیر لفظی دست بندشو پاگشا و گوشواره شم عیدی. فاکتورهاشو نگه داشتن پیش خودشون و بعد عروسی گفتن طلاها رو بده ما نگه داریم تو گم میکنی. هر وقت عروسی ای چیزی شد بیا بگیر ازمون اما من ندادم گفتم بچه نیستم که گم کنم. ناراحت شدن گفتن اول آخر که اینا رو باید خونه خریدنی بفروشی طلا که مال تو نیست خودمون خریدیم. تا الان هزار بار هم منت گذاشتن که فلانی برا عروسش سرویس نخرید و فلانی بدل انداخته بود الان کسی طلا نمیخره برا عروس و...
حالا بعد ۹ سال قراره کمک کنن ما خونه بخریم. همین اول کاری گفتن بگو زنت طلاهاشو بده بفروشیم. هرگز و ابدا یه سانت از اون خونه رو به نام من نمیکنن. حتی شاید به نام شوهرمم نکردن.
میخوام بگم طلاها رو ندارم و فروختم. اما میگم اینا از همون اول هم نمیخواستن برا من طلا بخرن و فقط برای حفظ آبرو جلو داماد و فک و فامیل دامادشون اینکارو کردن و هنوز چشمشون دنبالشه