از وقتی فهمیدم بالاخره در برابر دستور مادرش برای گرفتن دختر از فامیل شل شده، ارتباطم رو باهاش قطع کردم. البته همکار هستیم ولی محل کارمون جداست و اگه کاری باشه با پیام و ایمیل حله. چون بهش گفتم واسه کار هم بهم زنگ نزنه.
ولی این چند روز اخیر هر روز با دلشوره بیدار میشم. همش منتظرم یکی زنگ بزنه و بگه اون عقد کرده. دلیلش اینه که یک بار این مسأله رو تجربه کردم. 9 سال قبل نفر قبلی که دوستش داشتم عقد کرد و یکی از بهترین دوستانم صبح بهم زنگ زد و گفت: «یه خبر داغ، فلانی عقد کرده!» چنان شوکه شدم که دو هفته عین یک آدم عزادار بودم. از اون دوست کلاغ سیاهم هم متنفر شدم.
الانم همش می ترسم اون تجربه تلخ برام تکرار بشه. نمیخوام خبر عقد این یکی رو هم از زبون هیچ کلاغ سیاهی بشنوم. کاش یه طوری میشد که برای همیشه ازش بی خبر می موندم.