ماجرا از این قراره ک چن وقت پیش دوستم مریض شد و من کلی حواسم بهش بود شبایی ک تب کرده بود بالاسرش وایسادم تا تبش بیاد پایین پاشویه ش کردم و
براش سوپ پختم و قرص و اینا دادم بهش بردمش بیمارستان و یک هفته درگیر بودم از همه چی هم عقب افتادم کلاسام نرفتم
من و دوستم با هم زندگی میکنیم دانشجوییم
حالا ک من مریص شدم و ازش ویروس گرفتم روز اولش ک با دوستاش رفت بیرون رستوران من تو خونه تو شهر غریب تنها موندم حالمم بد بود واقعا فک کنم تب کرده بودم نهایت فرداش اومد ازم پرسید حالت چطوره!! گفتم حالم واقعا بدمپه وپ یه دمنوش گذاشت جلوم و باز رفت بیرون با دوستاش
من یک هفته بالاسرش بودم تبش بالا نره و وتوقع این رفتار و نداشتم وقتی تازه خودش بهم ویروس داده
بعد اعصابم خرد بود
داشتم با گوشیم چت میکردم با یه نفر و گفتم از دوستم ناراحتم و اینا ک ببینم چجوری این قضیه رو حل کنم
بعد دوستم اومد گفت یه لحظه گوشیتو میشه،بهم بدی یه چیزی تو ایسنتا میخوام چک کنم منم دیدم الان بهونه نمیتونم بیارم دادم بهش و شاید از نوتیف ها چیزی خونده باشه نمیدونم
ذهنم درگیر شده بنظرتون باید به روش بیارمء؟