خواهرشوهرم دخترش دستش شکسته بود آوردنش استان برا درمان خودشون روستان وقتی شوهرم خونه بود پسرش جیک نمیکشید دیروز نهار اینجا بودم خدا شاهده پسرش یه کارایی کرد و من اینقد حرص خوردم گریم گرفت برنجو ریخت رو سفره و زیر سفره با پا رفت توش شیرینی گذاشتم جلوشون تف کرد داخلشون همشو با جعبه انداختم تا کمر سرشو کرده بود تو لباسشویی شوهرم زنگ زد مامانش چون همسایه اونان گفت خدا شاهده دم در باشن نمیذارم بیان اینجا با این بچش عصابمو زنمو خراب کرده خونه رو به گند کشیده یه پارچه دوغو ریخت رو فرش آشپزخونم مادرشوهرم گفت این بچس تقصیر شماست شوهرم گفت تقصیر مامانشه نه من انگار دهنشو بستی هیچی نمیگه دیگه اجازه نمیدم بیان اینجا اونم بدش اومد گفتم بدرک آرامش خودم مهمتره
باز خوبه شوهرت طرف تو هست
بچه اش مشکل جدی داره
چند سالشه؟به لحاظ ذهنی سالمه؟
بچه دیوانه هست ؟
دم شوهرت گرم
شوهر منم دقیقا اینجوریه بچه های خواهرش خیلی فضولن وقتی میان شوهرم همون جلو در میگه برید میخام استراحت کنم
حالا همین بچه رو میبینی؟اگه به عنوان مشاو یا معلم یا کادر خانه بهداشت یا روانشناس مدرسه به پدرمادرش بگی ببرین یه ویزیت بشه میگن واه ووه پسر بچه باید شیطون باشه شما برچسب میزنین
شیطنت با اختلال رفتار خیلی فرق داره بخدا
بچه چند سالشه؟
خوبه باز شوهرت طرفته برامن باشه اگه چیزی بگم قورتم میده
بنظرم کارتون زیاد خب نبوده اون بیچاره مجبور بوده بیاد خونه شما از سر دلخوشی نیومده من همیشه به کسایی که از سر بیماری میان خونم خیلی دلم میسوزه ودلشونونمیشکنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
