یه روزی با شنیدن آهنگ زیبای وحشی قلبم عمیقا درد میگرفت ، دلم هر روز و هر روز برات بیشتر تنگ میشد ، یه روزی زیر بارون که بودم دعا میکردم بتونم باتو ، اونجا باشم.. از اون روزها چندین سال گذشته عزیزدلم.. با اینکه نه میدونم الان کجای این کشور هستی ، نه میدونم داری چیکار میکنی ، هنوزم برات آرزوی بهترینا رو دارم.
دیگه قلبم با شنیدن آهنگامون درد نمیگیره ، دیگه گریه نمیکنم ، حتی افسرده هم نیستم ! الان تو برام یه خاطرهٔ شیرین و دوری که زود تموم شد .. با اینکه میدونم شاید دیگه هیچوقت توی طول عمرم نبینمت اما ته دلم همیشه این ترس رو دارم که دیگه هیچکس رو شبیه تو پیدا نکنم، تو اولین بودی، حسی که الان دارم شبیه دلتنگی نیست ، شبیه غم هم نیست، یه حس ناشناخته ست..
الان مطمئنم اگه من و تو با هم حرف بزنیم حتی همدیگه رو هم نمیشناسیم چون جفتمون بزرگتر شدیم ، عاقل تر شدیم و تغییر کردیم اما ؛ من هنوز یادمه که صدات میزدم رازمن ، من هنوز یادمه همه آهنگایی که برام فرستاده بودی رو ، من هنوز یادمه که عاشق بوی عطرای تلخ بودی ، هنوزم یادمه که از قورمه سبزی متنفر بودی برخلاف من ، من حتی یادمه عاشق سفر به اسپانیا بودی ، من یادمه قولایی که بهم دادی رو ، حتی قولای خودمم یادمه .. اما یه وقتایی ما با یسری آدمای درست توی زمان اشتباه آشنا میشیم و فکر میکنم منو تو هم همین بودیم ، با اینکه میگم دلم تنگ نمیشه بعد چند سال ، اما آدما دروغ زیاد میگن..
(زمستون قرار نیست ببینیم همو ، من نمیرسم به قرار پاریس ببخش ، نمیتونم باشم امسال باتو باید بدون من بکنی تو پیدا راتو ، تو دلم باز کردی ولی انگار جاتو ببخش ، باید قایم کنم احساساتو ، این ، زندگی نداره رحم عزیزم ، توام سخت نگیر پس ، تقدیر من جنگیدنه و نمیمیرم تا عشقتو پس نگیرم )
پ.ن : بعد چهار سال ، برای اولین بار امشب با نوشتن این برات گریه کردم.
هرجای این دنیا که هستی خوشحال ترین باشی رفیق..