دیشب پسرم تا صبح تب داشت و من بالا سرش خونه حسابی بهم ریخته بود
همسرم صبح اومده بود پسرمم بیدار شده بود و من از فرط خستگی بیحال افتاده بودم اصلا نفهمیدم کی شوهرم اومده و بچه بیدار شده
همه جارو جمع کرده بودن دوتایی مرتب تمیز
شوهرم میگفت آریو گفته بابا بیا جمع کنیم مامانم خستس جمع کنیم بیدار شه خوشحال میشه🥲