پسره سه سال از خودم کوچیک تره و فامیل نردیکم هست😐🥲کنارش یه جوریم همش دقت میکنم به رفتارش و نگاهش..وقتی استوری میزاره اصن تپش قلب میگیرم چک میکنم ببینم با دخترا ارتباط داره یا نه😐 خیلی دیر به دیر میبینمش دانشجو یه شهر دوره ولی فوق العاده باهوشه مدال اور شطرنجه و این داستانا فقط من خاک بر سر انقد ضایع بازی دراوردم که اون متوجه شده
اون تصورش راجع ب من کلن یه دختر بی عرضه و خنگه چون یه مدت افسردگی شدید داشتم و خیلی شلخته و بی حال بودم همیشه تو مهمونیا (خانوادم محبورم میکردن برم وگرنه من یه جنازه متحرک بودم) به واسطه بی خوابی ک داشتم قیافم شبیه معتادا بود البته ارایش میکردم ک کسی نفهمه اونم منو اونجوری میدید ولی بازم همیشه تحویلم میگرفت و با لبخند نگام میکرد فک کنم بخاطر همین خوشم اومده ازش . من خیلی خام و بی تجربم و تو 22 سال سنم با هیچ پسری رابطه عاطفی نداشتم و الانم برا زندگیم برنامه دارم نمیخوام درگیر اینجور چیزا بشم هنور لطفا راهنمایی کنین چطوری از ذهنم بندازمش بیرون