2777
2789
عنوان

همسر اول پدرم باعث م ر گ مادرم شد

620 بازدید | 15 پست

سال ۱۳۴۳ _سوادکوه (مازندران)

جلوی درب مطبخ ایستاده بودم و اب دهانم رو قورت میدادم بوی خوش فسنجون به مشامم میرسید از صبح زود اردک هارو سر بریده و انها را برای خورشت امشب بار گزاشته بودن ، خدمتکارها امروز با عجله و سرعت بیشتری مشغول به کار بودن . امشب خان مهمان مهمی داشت ! برادر کوچکتر خان به همراه عیال خویش بعد از سال ها از تهران به دیدنش می امد.

من تا به حال برادرخان را ندیده بودم و این اولین دیدار من با عموی خویش است . نرگس خاتون با تنه ای محکم غرغرکنان از کنارم میگذره و وارد مطبخ میشه ، نگاهی بهم میندازه و چینی به صورتش میده انگار که از دیدن من چندشش شده باشد

نرگس خاتون: یکیتون بیاید این زبون بسته رو ببرید حموم از قیافش نجاست میباره امشب ابروی مارو جلوی خان کوچک میبره اون وقت میگن یکی نبود به این بچه برسه!

یکی از خدمتکارها دستمو میگیره ومنو با خودش به سمت حمام میبره ولی من هنوز دلم پیش میوه ها و شیرینی هایی که نرگس خاتون درست کرده گیر کرده ! با افسوس اخرین نگاهو به ظرف شیرینی ها میندازم و با خدمتکار همراه میشم . نیشگونی از بازوم میگیره که دردم میاد و اخم هامو توهم میکشم .

خدمتکار: توهم که فقط برای ما دردسری!!!!

رفتار بد خدمتکاران خونه بامن عجیب نیست با اینکه دختر خان هستم اما اینجا هیچکس به جز خان بابا اهمیتی بهم نمیده درواقع جلوی خان هیچکس جرئت بدرفتاری باهامو نداره اما امان از وقتی خان بابا نباشه و این رفتارها به خاطر مادرمه.


سال ۱۳۳۱ _۱۲ سال قبل

از درد به خودم میپیچم و دست قابله رو فشار میدم با چشمانی که اشک در انها خشک شده بهش التماس میکنم

_دارم از درد میمیرم زودتر این بچه رو از شکمم بکش بیرون.

قابله: اروم باش نفس عمیق بکش الان شروع میکنم.

بعد از گفتن این حرف رو به خدمتکارها درخواست اب داغ و حوله های تمیز میکنه ، نگاهم به چارچوب در میوفته که با نگاه فرنگیس گره میخوره ، فرنگیس با حالتی خصمانه و سرشار از خشم بهم خیره شده میدونم که چی تو فکرش میگذره اون نگرانه که فرزند من پسر باشه و این باعث بشه من برای خان عزیزتر بشم .

فرنگیس همسر اول خان هست و تا به حال برای خان چهارتا دختر زاییده و اما من یاسمن هستم همسر دوم خان . ازدواج خان با فرنگیس یک ازدواج سنتی و انتخاب خانواده ها بود اما ازدواجش با من یک ازدواج عاشقانه بود و همین باعث شده بود که من در نزد خان عزیزتر باشم.

دیگه نمیتونم دردو تحمل کنم و فریادهام داخل عمارت میپیچه...

ادامه داستان از زبان فرنگیس:

با اشاره ای کوچک به قابله میفهمانم دنبالم بیاد ، قابله نگاهی به یاسمن میندازه و با ناچاری دنبالم به اتاق کناری میاد.

قابله: باهام کاری داشتید خاتون؟!

نگاهی به اطراف و ایوان میندازم تا مطمئن شم کسی حواسش به ما نیست و بعد درب اتاق رو میبندم به سمت قابله میرم و یکی از انگشترهام رو از دستم در میارم و توی مشت قابله میچپونم ، نگاهی با تعجب بهش میندازه و قبل اینکه حرفی بزنه خودم شروع به حرف زدن میکنم.

_ نباید بزاری اون بچه به دنیا بیاد هم اون بچه رو بکش هم مادرو میدونم که از پسش برمیای چون مرگ توی زمان زایمان کاملا طبیعی و شایعه اینکارو برای خاتونت انجام میدی مگه ن؟

قابله با چشم های از حدقه دراومده اش بهم خیره شده و ...


این متن یک رمان هست و هرشب دو یا سه پارت ازش میزارم اگر علاقه دارید لطفا کاربریمو فراموش نکنید ، پارت های این رمان همیشه با عنوان " همسر اول پدرم باعث م.ر.گ مادرم شد" منتشر میشه

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

لایکم کن جونم.میتونم بپرسم چرا سوادکوه؟واقعیت هارو دارید رمان گونه مینویسید یاذهنیِ؟

روایتی که از قدیمی ترها شنیدم ولی در مورد صحتش اطلاعی ندارم و کمی شاخ و برگ به داستان دادم

پارت2


کمی مات و مبهوت بهم خیره میشه و سپس رنگ نگاهش تغییر میکنه زیرزیرکی لبخند مرموزی میزنه و نگاهشو به انگشتانم میدوزه ، رد نگاهشو میگیرم و متوجه نگاهش به انگشتر زمرد خوش رنگم میشم .
قابله: اون یکیو میخام .
دستمو پس میکشم و زیر دامن پیرهنم پنهانش میکنم
_ اما این نمیشه این انگشترو خان برام خریده.
قابله نیش خندی میزنه و به چشم هام خیره میشه
قابله: خان بازهم میتونه مثل همین زمرد خوش رنگو  برات بخره درست نمیگم؟

به چشم هاش خیره شدم این انگشتر اولین هدیه خان بهم هست نمیتونم اونو از دستش بدم ، سال هاست که از ازدواجم با خان میگذره اما اون هرگز اونطور که باید من را دوست نداشت و حالا باوجود یاسمن همان ذره ای مهرومحبتی هم که بینمان بود از بین رفته بود . قابله که میبینه قصد ندارم انگشتر رو بهش بدم ، انگشتر کوچکتری که بهش داده بودمو در دست هام میزاره و به سمت در اتاق میره
فرنگیس: صبر کن.
قابله سرجای خودش خشک میشه به سمتش میرم و با تردید انگشتر رو از دست هام در میارم و به سمتش میگیرم.
_مطمئن باشم که کارو تموم میکنی؟!
قابله مانند مار  دست های زُمختش رو دور دست هام میپیچه و انگشتر رو ازم میقاپه و لبخند شیطانی میزنه.
قابله: نگران نباش بسپارش به من!

صدای خنده های ریزشو میشنوم از اتاق خارج میشه و به سمت اتاق زایمان یاسمن برمیگرده احساس ترس و هیجان ولم نمیکنه ، اضطراب شدیدی که حسش میکنم باعث اشوبی عجیب در اعماق قلبم شده اما من چاره ای جز این ندارم من باید عشقی که ازم دزدیده شده رو از این زن پس بگیرم .
افکارم به سمت سالیان دراز کشیده میشن زمانی که یاسمن یک دختر نوجوان بود و به همراه مادرش برای کار وارد عمارت شدن از همون روزهای اول تونسته بود نگاه های خان رو به سمت خودش بکشونه ، کاری از دست من برنمیومد اوایل با خان لجبازی میکردم و بیشتر اوقات دعوا میکردیم و قهرهای ما داشت طولانی میشد در یکی از همین زمان ها من بخاطر حسادت هام و اینکه نمیخواستم همسرم رو با زنی دیگر شریک بشم با خان دعوای شدیدی کردم و خان به مدت یک هفته از عمارت رفت و منو تنها گزاشت تا اینکه بعد از گذشت ۷ روز برگشت اما...
درب عمارت باز شد و خان با نوعروسش وارد عمارت شدن ، من دیدم که چطور خان دست هاش رو توی دست های مردونه اش حلقه کرده و انگشت هاش رو نوازشگونه به روی انگشت هاش میکشه ، من لبخندش رو دیدم همان لبخندی که از من دریغ شده بود ، من دیدم که چطور با اشتیاق بهش خیره شده ، من دیدم که براش گل های وحشی چیده بود و من دیدم که چطور من رو نادیده گرفت و جلوی دیدگان من عروسش رو در آغوش کشید و به حجله برد .
اون روز گذشت اما بعد از اون روز دیگه هرگز نفس حبس شده ام از سینه خارج نشد!
من هرگز چنین نبودم من ازارم به یک پرنده هم نرسیده بود اما حالا اون دختر کوچک مهربان و صبور از قلبم پَر کشیده بود و به جای ان شیطانی از تاریک ترین نقطه جهنم در قلبم جا گرفته بود


لطفا نظر بدید داستان چطوره ادامه بدم؟ 

به نطر من بهتره که از یک مدل ویک نوع زمان وشخص استفاده کنید یا ازاول شخص مفرد یا از زبان راوی وسوم شخص مفرد  وفضا سازی را کمی بیشتر کن بیشتر جزییات مربوط به اشخاص ودستها یا لباسها ...هستن فصای خانه حیاط حتی اب وهوا میتونه قصه را باور پذیرتر ویا ملموستر کنه

حالا که سوزه خوبی هست پس ادامه بده ودراخر نتیجه بگیر 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز