ی بارم تو تخت بودیم شب بعدش بحثموون شد من بلند شدم برقو خاموش کردم اومدم بخوابم اونم کنارم نشسته بود تاریک تاریک یهو فندک روشن کرد نزدیک صورتم آورد 
منم ی جیغ بلند کشیدم فک کردم میخاد صورتمو بسوزونه 
بدبخت شاخ در آورد گف میخاستم صورتت رو ببینم اخه با فندک  
واقعا برا خودمم عجب بود چرا جیغ کشیدم که انگار جن دیدی انقد ناراحت شد دلم براش سوخت