چون کوچیک تر بود مامانم با یک روشی که برای بچه هاس داداشم دو زبانه شد
الان انگلیسیو مثل بلبل بدون هیچ اشتباهی حرف می زنه
از همون فیلمایی که دوزبانش کرد انقد که علمی نبود الان یک اطلاعات عمومی داره که منیکه ۵ سال ازش بزرگترم الان می خونم اونارو و خیلی چیزای دیگه می دونه
خیلی مهربونو و منطقیه والدینم خیلی دوسش دارن
درس و هوشش از من بهتره
تحرک نداشت با خودم میبرمش کلاس ژیمناستیک که دوماهه و خیلی زود داره پیشرفت میکنه کلاس سازم میرم اونم با خودم میبرم
اینو بگم من وقتی بچه بودم خیلی به رشته ژیمناستیک علاقه داشتم ولی یا اوضاع اقتصادی مون خوب نبود
و پنج سال پیشم علاقه نداشتن مامان بابام اهمیت بدن با اینکه خیلی اصرار می کردم نمی بردنم نمی خوام بگم ولی واقعا هر دفعه اصرار می کردن بهم میگفتن خودت پیدا کن کلاس کجا هست بعد می بریمت من یه الف بچه چجوری میخوام کلاس پیدا کنم از سرشون وام می کردن
حقم نبود واقعا
الانم مامانم میگه نرو بشین درس بخون با اینکه من حاضرم درسمو ول کنم باشگامو ول نکنم از بس لذت می برم تو ایت همه سالدی زندگیم انقدی که میرم بهم خوش نمی گذشت خیلی باحاله
یعنی علایق من براشون اهمیت نداره میدونم تو این ۳ سال باقی مونده باید توانم رو درس باشه ولی چرا قبلا منو نمی فرستادین چرا من کودکیم هیچ کار خاصی نکردم هیچ حرفه ای نرفتم خیلی ناراحتم
خیلی ناراحتم واقعا می گم درکم نمی کنین منم دوست داشتم همسن داداشم بودم ازز کم حجگی درسا استفاده می کردم کلی چیز یاد می گرفتم از هنرو ورزش تا همه چی ولی موقعیت های مختلف اجازه نمی داد
همه شانسا رسیده به داداشم
می ترسم انقد که بی مصرفم به جایی نرسم بیفتم رو دست خانوادم
از خودم بدم میاد
کاش میتونستم لذت ببرم که تا میام ِذت ببرم مامانم نیگه حق نداره بری به درست لطمه می خوره خسته ام