قرار بود دوم ابان به دنیا بیاد دخترم
میشد ۳۸هفته و ۳ روزم
یکم ابان رفتم کارای بیمارستان انجام دادم گفتن شب ساعت۹ بیا بستریت کنیم.
اومدم خونه کارام کردم حمام رفتم با کلی استرس و ی حسی مثل ترس رفتیم ب سمت بیمارستان
بارونم میومد
شوهرم کباب گرفت خوردم. بعدم رفتم تو بیمارستان تو یه اتاقی بنام بستری موقت
حدودا ۸نفر بودیم تو اون اتاق بزرگ
۴تامون باردار بودیم قرار بود فرداش سزارین بشیم
بقیه هم عمل کورتاژ و پلیپ و این چیزا داشتن
با خانما صحبت میکردیم و رو تختامون بودیم.
پرستار اومد سروم وصل کرد برای همه.
خلاصه ساعتای یک و دو شب بود
یه خانمی اوردن تو اتاق ما که تازه سزارین شده بود
اینقدر این خانم داد میزد و ناله میکرد و حرف میزد که کلافه شده بودیم
نمیذاشت بخوابیم. گفتم چخبره اینقدر حرف نزن استرس میدی بهمون اتاق کناری هم پر از سزارینی هس ولی صدای کسی نمیاد. خلاصه دهن مارو سرویس کرد این از شب اول که درست نخوابیدم.
از ساعت ۱۲شبم حق نداشتیم چیزی بخوریم حتی اب.فقط سروم وصل بود بهم.
گشنم شده بود
قرار بود ساعت ۱۱ظهر برم اتاق عمل.
خیلی دور میگذشت
مامانمم و شوهرم و خالمم دم در منتظر بودن.
ساعتای ۱۲ ظهر بود که صدام زدن با ویلچر منو بردن رفتیم برای اتاق عمل
بیاید بقیشم الان میگم. دارم تند تند مینویسم