سلام دوستان. من۲.۵ ساله ک عقد هستم. من از خیلی وقت پیش قرار بود اربعین برم کربلا با داداشم و ازشوهرم هم اجازه گرفته بودم گفت برو مشکلی نیست. روزی ک قرار بود برم با شوهرم بحث کردم چون بدهی بابامو هر چ میگفتم نمیداد و بدقولی میکرد بینهایت بینهایت بدقول و بدحسابه اصلا هم از بابام حساب نمیبره. با اینکه ازش دلخور بودم ولی موقع رفتنم کلی بهش زنگ زدم هم خودم هم بابام ولی جواب نداد و من با دل شکسته رفتم.دیگه هم بهش پیام ندادم تا اینکه اون بعد ۲_۳ روز این پیامهارو بهم داد ک بی معرفت تر از تو ندیدم دیگه هرگز نمیخامت و از ته ته دلم میگم هز زندگیم برو بیرون. من جواب دادم: منی ک میگی بی معرفتم چندین بار خودم و بابام زنگت زدم و تو جوابمو ندادی. گفتم باشه حالا ک من هرچ تلاش میکنم واس حفظ زندگیم ولی بازم گریه و حسرت و دلشکستگی نصیبم میشه منم به تموم شدنش راضیم.
حالا که نمی خوادت بزار بره درخواست طلاق بده.اصلا و ابدا به طلاق توافقی راضی نباش.خونسرد باش و پیش نگیرید ببینید چیکار میکنه.شما کار ی بهش نداشته باشید.
اره خودشم میگه من حتی بدهکارم باشم بازم دست پیشو میگیرم شرایط جور نشد عروسی کنیم کلا زندگیش رو هواست خیلی زحمت کشه و پرتلاش ولی مدیریت و برنامه نداره باباهم نداره از هیشکییی هم حساب نمیبره. باهم خوبیم و همو دوست داریم اما تو قهرا خون به جیگرم میکنه مگ اینکه من خودمو بشکنم و خم بشم ولی این بتر نمیخام جون واقعا اونو مقصر میبینم