صبح یکم با مامانم راجع به خانواده شوهر خواهرم حرف زدم
بعد که رفتم حموم خیلی عذاب وجدان گرفتم و همش میگفتم اون دنیا چه جوری میتونم تو چشم خواهرم نگاه کنم که پشت سر شون حرف زدم
همون جا هم براش صلوات فرستادم و از خدا خواستم منو ببخشه
جز این چیز دیگه ای یادم نمیاد