من حدود یک ماه پیش حالم بد شد برا عفونت ادراری و تهدید به سقط بیمارستان چند روز بستری بودم وقتی مرخص شدم استراحت مطلق بودم که بعد ۳ روز خواهرم اینا خواستن برن شمال برا انجام کاری هیچوقت اونا مامانم مسافرت نمیبرن چون کار داشتن باید مامانم بچشو میگرفت به مامانمم با خودشون بردن اصلا نگفتن این مریضه ولش نکنیم بچه بزرگه خواهرمم ول کردن گردن من بفرستمش مدرسه و....
حالا این گذشت هیچی نگفتم گفتم خب مامانم دوس داشته بره شمال عیب نداره
بعد خواهر زادم که پیشم بود مجبور رخت خواب که یه شب براش انداختم ازون شب دست درد وحشتناکی گرفتم حالا نمیدونم به رخت خواب ربط داشت یا نه دست دردم ۳،۴ روز ادامه داشت اینقد شدید که شوهرم غذا میذاشت دهنم اصلا قابل توصیف نیست
حالا دیشب باز خونه مامانم بودم یکم بافتنی کردم شب بازم همون دست درد لعنتی اومد سراغم و مامانم دید حالم چطوریه تا خود صبح گریه کردم چند بار از صدای نالم مامانم بیدار شد
دم صبح یکم خوابم برد که بیدار شدم دیدم پیام داده که رفته خونه دختر خالم چون پدر شوهر دختر خالم نذری داشته😐 نوشته بود ناهار تو یخچال گرم کن بخور خب تو دیدی من دستم تکون نمیتونم بدم چطور ناهار گرم کنم یعنی اینقد واجب بود خونه دختر خالم خیلی ناراحت شدم خیلییییی