بزار یه داستان برات تعریف کنم اینجوری جوابتو میفهمی از توش
یه روز یه پسر و دختر از دو تا ده مختلف عاشق هم میشن وسط این دو تا ده یه رودخونه کم عمق بوده ولی آب قدرت و شدت زیادی داشته جوری که اگه چوب دستی نداشتی و بارت سنگین نبود آب تو رو با خودش میبرد
خلاصه پسره میره خواستگاری معشوقه اش ،پدر دختر همه چیزو سبک میگیره میگه مهریه نمیخوام طلا نمیخوام جهازم تکمیل میدم عروسی هم نمیخواد بگیری دخترم پسرتو دوست داره و همین برام کافیه ببریدش ده خودتون منم با عاقد پشت سر شما میام تا عقدو بخونن ،وقتی از جوی آب رد میشدن بارون شدیدی میگیره و شدت آب بیشتر میشه پدر داماد داد میزنه مراقب باشید پای اسبا نشکنه مراقب باشید وسیله ها تو آب نیافته مواظب داماد باشید پدر عروس که این حرف رو میشنوه داغ میکنه دست دخترو میگیره برمیگردن به پسر و پدرش میگه همه چیز برات مهم بود حتی آفتابه و لگن ولی یبار نگفتی مراقب عروس باشن چرا چون پولی خرجش نکردی چون بهایی بابتش ندادی که نگرانش باشی.
حالا داستان شمام همینه مراعات کردن خوبه ولی به اندازه اش بیش از حد که بشه داستانت میشه مثل عروس قصه امون . اگه نامزدت کاری برات نمیکنه و احترام و محبت نداره بخاطر کوتاه اومدن های خودته