با گریه اومدم خونه خودم بچمم ندادن دیروز خونه مادرم بودم چند روزه منو به زور بردن اونجا بعد دیروز مادرم لوبیا خورد کرده بود یخچال فریزرش پر بود،به من گفت ببر خونت بسته بندی کن بزار یخچال گفتم باشه جمع کردم لباس پوشیدم بچه رو ازم گرفت رو پاش بعد منتظر موندم خواهرم هم آماده بشه ،خواهر کوچیکم بیاد بریم به مامانم یه عکس نشون دادم گفتم این مدل لباس قشنگه شروع کرد داد زدن چه خبره آشغال میخری گفتم نخریدم نشون دادم شروع کرد فحش دادن و داد و بیداد بچه رو گرفتم آروم کردم تا شب شد دیگه نرفتم خونم ببرم وسایل رو چون گفت تو ولگردی فلانی،آخر شب شد بچه رو به زور گرفت گریه میکرد میگفت تومیخوای بچم و بکشی و فلان ،من عصبی شدم گفتم این چه حرفیه چرا اینجور میکنی فرداش که امروز باشه بابام خونه بود بچم و تو بغلم آروم کردم سردش بود خوابید تو بغلم دوباره گریه کرد شیر دادم آروم شد بغل کردم بگردونم بچه رو آروم بود اومد با فحش ازم گرفت گفتم میرم خونه خودم بچه ام و ندادن هر کاری کردم ندادن گفتن نه تو نمیتونی از اون طرف به بچم میگه غلط کرد زد تو رو 😭من بچه ام و نوازش میکنم آروم میشه میگیره بچم و نمیده بهم بعد منو فحش میده اومدم خونه تنها به شوهرم زنگ زدم قسمش دادم بیا منو ببر گفت گریه نکن میام برای چی بچه رو نمیدن مادرم هر چی از دهنش در اومد گفت منت میذارن الان کل وسایلم و میذارم برای فروش همسرم گفت یه ماه دیگه تحمل کن میام خانوادم چرا با من اینجور میکنن منو نمیخوان میخواستم برم کلانتری توبه کردم ،چند روز قبل هم تاپیک زدم برای دارویی که مثلا خواب آور باشه یا آروم کنه بچه رو بعضی ها توهین کردن بخدا قصد خواب آور دادن به بچه رو نداشتم که میخواستم آروم شه تاپیکهای رو خونده بودم بی بی سد میگفتن خوبه و اینا ازتون پرسیدم من واقعا از وقتی زایمان کردم عین سطل زباله شدم که هر کس یه چی پرت میکنه داخلش ،من بچم و دوست دارم مشاور رفتم میگه مشکل نداری سالمی ،موندم چیکار کنم تحمل هر روز حرف شنیدن سخته بچه ام رو هم نمیدن بهم داد زدم بچه ام و بدین گفتن برو گمشو شوهرت هم برای همین ولت کرد