نمیدونم مشکل از چیه من تازگیا عروسی کردم نه مثل اون خوشبختم نه مثل اون خوشبخت از وظر خودم
ما شوهر هامون با هم شریکی کار میکنن پس از لحاظ رفاه و پول و خانواده شوهر و یسری محدودیت ها یکی هستیم تقریبا
یکی که بدبخته خودش قیافه خوبی داره هیکل خوبی داره خانواده سر،شناس و خوبی داره تحصیلات خوبی داره خودش زرنگ وهر کاری میتونه انجام بده
بر عکس بدبخت شده یا شوهرش تفاوت سنی بیشتری داره
شوهرش هیکل و قیافه خوبی نداره روز بخ رور هم بدتر میشه
پسر میخواد جاری بخاطر همین همش بجه میاره همه هم دختر میشن و قیافه شبیه باباشون
برادرشوهرم خونه خوبی واسش نساخته یجوریه سه طبقه هست ولی پایین که مغازه است رو داده پدرشوهرم کرده انبار طبقه سوم هم کارگر میبره میمونن دومی هم چب بگم خوب نساخته یجوری
بعد همه وسایلا از عروسی موندن یه کابینت نداره حتی کابینت دست دوم هم نخریده واسش از جعبه استفاده میکنه
آنچنان هم واسش لباس و ... نمیخره
زیاد هم نمیبره بگردونتشون
بعد جاریم حق حرف زدن نداره هرچی برادرشوهرم بگه
نمیتونه بگه تو دیکه نمیدونم کتک میخوره یا نه
انگار لاله برادرشوهرم طلاهای زنش رو فروخت چکی کا مال همشون بود رو پاس کرد و مس انداز خودشو داد واسه ما ماشین خرید
اون یکی جاریم هیکل که چی بگم خیلی بده هیکلش قاز و فلان داره قیافش هم بد نیس تحصیلات ابتدایی خانواده هم بد نیستن ولی خانواده جاری اولی بهتره
حالا برادرشوهرم هیکل و قیافه بهتری داره
جونش واسه خانوادش در میره مادرشوهرم چیری نمیتونه به جاریم بگه
تو هر مراسمی جاریم لباس نو میخره
و مطمئنم برادرشوهرم بدون مشورت با جاری کاری نمیتونه بکنه
یه خونه ساخته واسش ۳۰۰ متر حیاط دار خیلی خوشگل
دو سه بار وسایل خونشونو عوض کرد
دوبار کابینت بندی کرده
حتی استکان هاشو هم عوض کرد
ما مبل خریدیم فرداش برادرشوهرم واسه جاریم هم خرید
کنسول نداشت بهتر از مال ما خرید