مادرم ار اول زن مهربون وخوش اخلاقی نبود
مهریاری نداشت
ولی خوب میشد تحملش کرد
آلام که پیر شده
فک می کنم چن سالیه افسردگی داره
قبلا قرص میخورد همه رو قطع کرده
اصلا نمی شه باهاش حرف زد
حموم نمی ره
از همه چی میترسه
غذا درست نمی کنه
خونه رم تمیز نمی کنه
هرچی میگی لج می کنه
ازش بدم میاد ولی دام به حالش میسوزه
بهش میگم برام دکتر نمیاد
قرص میدی نمی خوره
بددهن وبدبین ودهن نفرین داره داشت الان بدتر شده
خسته شدم
انقد کلفتی شو کردم
واخر بهم میگه تو فضول خونه منی،تو کاری به خونه م نداشته باش،خودم تمیز می کنم
با چشمی گریون برمی گردم
خدایا چیکار کنم یه دام میگه ولش کنم به حال خودش
وجدانم نمی ذاره