2777
2789

« پدرو لوپز » در سال ۱۹۴۸ توی کلمبیا به دنیا اومد.

هفتمین فرزند از سیزده فرزند خانواده بود و شش ماه بعد از تولدش ، پدرش توی یه جنگ داخلی کشته شد. ( اینجا بگم چون مادرش تن فروشی میکرده ۶ تا خواهر برادر دیگه ام داشته ) 

هستین بذارم ؟

درخت ها به تبر ها اعتماد دارند چون فکر میکنند دسته ی تبرها از خودشان است :)

بگذار بانو

من با استعداد بودم، یعنی هستم ؛بعضی وقت ها به دست هایم نگاه میکنمو فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشومیا یک چیز دیگر، ولی دست هایم چه کار کرده اند؟یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند،سیفون کشیده اند، دست هایم را حرام کرده ام، همینطور ذهنم را ...!

بزار آره

هر وقت خواستی بگو به نیت حاجت،آرامش و سلامتیت صلوات بفرستم🥰😍♥️ نی نی سایت دوست دارم به خاطر وجود کاربرای بامرام و معرفتش که کنارشون دلخوشم🌷🌷🌷🌷🌷🌷😘😘 📚اگه راجع به زبان انگلیسی پایه ی متوسطه ی اول و دوم سوال داشتی از من بپرس♥️ من به امیدواری خود معتادم،نور را باید دید✨✨

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

سریع بزار

بالأخره خوب می‌شه، قشنگ می‌شه، می‌رسیم، می‌بینیم، می‌خندیم چون سپردیم به خدا...و همین که بهش سپردیمیعنی باور داریم که ته این مسیر روشنیه. زندگی گاهی صبوری می‌خواد!همین که هنوز ادامه می‌دیم یعنی امیدمون زنده‌ست.و همین کافیه برای اینکه بدونیم معجزه‌ها همیشه یه قدم جلوتر از ما هستن!✨🍀🤍

این موضوع جنگ داخلی باعث شد کشورشون از نظر اقتصادی تو شرایط بسیار بدی باشه و بعضی از زنان که همسری نداشتن مجبور میشدن برای درآوردن خرج زندگی تن ف.روشی کنن، مادر پدرو هم یکی از همین خانم ها بود...

درخت ها به تبر ها اعتماد دارند چون فکر میکنند دسته ی تبرها از خودشان است :)

یه بار مادر پدرو مچش رو درحالی که میخواست خواهر کوچک‌ترش رو آزار بده گرفت و همین موضوع باعث شد پدروی ۸ ساله از خونه فرار کنه...

درخت ها به تبر ها اعتماد دارند چون فکر میکنند دسته ی تبرها از خودشان است :)

پدرو که یه بچه بیشتر نبود همراه یه سری از افراد یتیم به پایتخت کلمبیا رفت و اونجا به عنوان یه بچه یتیمِ بی‌خانمان توی خیابون میخوابید و زندگی میکرد...

درخت ها به تبر ها اعتماد دارند چون فکر میکنند دسته ی تبرها از خودشان است :)

پدرو توی این مدت بارها مورد ت‌ج‌او‌ز قرار گرفت، اولین بار توسط مردی که پدرو رو به خونش دعوت کرد به بهانۀ اینکه میخواد بهش غذا بده و دومین بار توسط معلم یتیم‌خونه...

همین مسئله باعث شد پدرو از اون گروه و حتی یتیم خونه جدا بشه و بقیه زندگیش رو تنها بگذرونه چون نمیتونست به کسی اعتماد کنه...

درخت ها به تبر ها اعتماد دارند چون فکر میکنند دسته ی تبرها از خودشان است :)

پدرو فقط یه بچه آسیب‌دیده بود که هیچکس رو نداشت و حتی از مادرش هم به شدت نفرت داشت و حاضر نبود هرگز به خونه برگرده.

پدرو قبل از این وقایع از نظر بقیه یه پسربچه بسیار مهربون بود که حتی آرزو داشت معلم بشه اما سرنوشت خودشو جور دیگه ای رقم زد...

درخت ها به تبر ها اعتماد دارند چون فکر میکنند دسته ی تبرها از خودشان است :)

پدرو توی سن ۲۰ سالگی به خاطر سرقت ماشین به ۷ سال زندان محکوم شد و باز هم تو زندان توسط هم‌سلولی هاش مورد ت‌ج‌اوز قرار گرفت ولی اینبار از خودش دفاع کرد و اولین ق‌ت‌لش رو توی زندان مرتکب شد...

وقتی از زندان آزاد شد میل جدیدی توی خودش پیدا کرد ، از مادرش متنفر بود ولی به جای انتقام گرفتن از مادرش تصمیم گرفت از دختربچه ها انتقام بگیره...

درخت ها به تبر ها اعتماد دارند چون فکر میکنند دسته ی تبرها از خودشان است :)
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز