خونه ی بابام ازاد بودم چه تفریحی چه حجابی و تا مجرد بودم عشق وحال زیاد کردم.
خونه ی شوهرم آزادیهام صدبرابر ودرجه بیشترتر شد آزاد و رهاااا، دوچرخه سواری ازاد... سگ گردونی آزاد. هرتایمی بیرون رفتن آزاد ولی درجریان میزارم هرجا برم.... فقط رفیق بازی با دوستای مجردمو دوست نداره
سر حجابم آزاد آزاد.... از بعد این آزادیها روسریمم حذف و تبدیل به کلاه شد و از کلاه ها انواع اقسام و رنگهاشو دیگه دارم. گاها چی بشه یه شال بنا به اقتضای شرایط.... شوهرمم گیر نمیده خانوادش مث خانواده ی. خودم آزادن و حجاب مطرح نییست. و شده سر ست کردن رنگ کلاه با لباسا بهم کمک میکنه. پریشب میرفتم دندونپزشکی هودی شلوار تنم بود شال سرم کردم. شوهرم صدام زد با لباس ورزشی که شال نمیزارن. فلان کلاهو بزار برو... شوهرم جوریه که کلاه افتابیو حجاب میدونه ولی شال و روسریو نه.. چون اونا هر دقه از رو مو لیز میخوره ولی کلاه نه... از نظر رفاه هم اینکه خونه ی پدرم کم وکاستی نداشتم... خونه ی شوهرمم خداروشکرررر میکنم زندگیم خوبه
خوشبحالت.
من که کاملا زندانی ام
تا سرکوچه هم نمیتونم تنها برم با اینکه بیست سالمه.
پدر و مادرم خیلی سختگیرن.
ازدواج هم نمیتونم بکنم چون یه بیشرف آینده منو نابود کرد.
الآنم هیچ رفیقی ندارم.
تنک و تنهام😞.
من سی سالمه تاحالا یک مرد درست حسابی خواستگارم نبوده
مجبورم مجردبمونم ....خودمو میکشم
تنهایی کابوس منه
من دیگه بیخیال شوهر شده بودم راستش ولی تو سن شما خیلی بهش فکر می کردم.وقتیم با شوهرم اشنا شدم قصدمون ازدواج‌نبود ولی بعدش ازدواج کردیم که خانواده من اونجا میگفتن شوهر واسه چیته تو که مستقلی😏ولی توواون سن خاستگارام کیفیتشون خیلی بهتر شده بود استاد دانشگاه خلبان پیمونکار...باور کن‌ملوانم اومد برام😅بعضیاشون طلاق گرفته بودن ولی بیشتریا مجرد بودن
