بالای هزار و صد بار به شوهرم گفتم با کسایی که نمیشناسی زود صمیمی نشو و حرف نزن و بحث نکن 😑
بعد دقیقا یکسال غر زدن ، برداشتمش اوردم براش پیرهن مردونه بخرم .. اومدیم تو مغازه همینجوری که داره انتخاب میکنه ، دوتا خانم دیگه هم تو مغازه بودن ، داشتن انتخاب میکردن . یکیشون صداشو خیلی خیلی نازک کرد خیلی لوس گفت آقااااااااااا ببخشییددد بین این دوتا کودوم قشنگهههه ؟ ( دیدید که بعضیا صداشونم میکشن ) دوتا پیرهن مردونه نشون داد ، شوهرمم گفت خانم بستگی به شخصی کهمیپوشه داره اگر من باشم این یکی رو میگیرم چون همیشه اداری میپوشم و ... خلاصه یه ده دقیقه سوال و جواب بی مورد و چرت و پرت پرسیدن ، حالا منم مثل چغندر وایسادم اونجا یه کلمه از من نمیپرسیدن از شوهرم میپرسیدن 😐 آخرشم شوهرم توصیه شرعی بهشون کرد که خانم بسم الله بگید یکیش رو بخرید ، ان شا الله خریدتون مناسب باشه 🥴
از اونجا تا خونه ، تو ماشین به شوهرم خیره شدم اصلا حرف همنزدم 😑 هی منو نیگا میکرد جلو رو نگاه میکرد ، خودش خوب میدونه میخوام روزگارشو سیاه کنم . شایدم دیگه زبونشو بریدم لال بشه یکم 😑