از خواب بیدار شدم
چنان دلم گرفت
یاد بابام افتادم
اصلا اشکم بند نمیاد
نمیدونم یهویی چرا اینقدر حالم گرفته شد
اگه زحمتی نیست امشب شب امواته
یه فاتحه پدر منو مهمون کنین
برای آروم شدن دل خودمم دعا کنین
الهی
من انقدحالم بده حس میکنم امشب بایه کوهی ازغم و غصه وسینه ی سنگین میمیرم و صب جسمم سبکه.خدایا چیکارمیکنی؟ببینم
من هرشبم همینطور میگذره
منم دیروزو دیشب حال تو رو داشتم
تا۵صبحم بیداربودم ودلم گرفته بود
الکی وبی دلیل خودمم نمیدونستم چمه
من سه چهار ساله همین حالم
میخوام گریه کنم میگم ولش کن بقیه می‌فهمن کاری از دستشون بر نمیاد بدتر اونا ام قصه میخورن
من همیشه میخندم در حدی که بقیه تعجب میکنن میگن تو خیلی شادی و عین خیالت نیست هیچی درحالی که پوستم دیگه کلفت شده
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
