فکر نمیکردم خدا نادیده بگیره
اون روز شدیددددد تحقیرم کرد جوری که دو زنگ فقط هق هی میکردم هرچقدر سعی میکردم آروم بشم نمیشدم
حرفای بد میزد و میگفت حالا انگار میخوای پزشک بشی و فلان
خدارو قسم دادم جوری موفقم کنه ک موفقیتم بزنه تو دهن اونا رو کاغذ نوشتم قایمش کردم
🙂چیشد؟
مردود!
خداروشکر بازم دشمن شادم کرد