ماهموکه دیدیم قلبم یهو تندتند زد تودلم گفتم کاش شوهرم بود رفتیم سفره خونه منورسوند سرکوچه گفت خیلی ازت خوشم امد همش میخندی گفتم ممنون
گفت نظرت درموردم چیه گفتم در مورد چی گفت ازدواج
خندیدم فکرکردم ایستگامو گرفته
فرداش امددنبالم گفت میخوام ببرمت جایی رفت قنادی شیرینی خرید رفتیم دم یه خونه گفتم اینجا کجاست
در زد خونه داداش بزرگش بود و زن و بچه هاش 🤣🤣
گفت خانم اینده م هستن بعد فرداش منو برد سفره خونه دیدم مامانش و داداش کوچیکش و زن و بچش هم هستن خلاصه منو به خانوادش نشون داد گفت روز خواستگاری گفتم هول نشی بعدم کل خواهربرادرا امدن خواستگاری
تا حلقه دستم نکردن از خونمون نرفتن انقدر طولانی شد که نشستن پانتومیم بازی کردن
😁😁😁