دیشب نامزدی دعوت بودیم.من نشسته بودم و صحبت میکردیم بعد دیدم شوهرم دست جاریمو گرفته داره باهاش میرقصه .اولش خندم گرفت چون خوشش نمیاد ازش اما بعدش یه حالی شدم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
در دلم کسی جا دارد که در تمام زندگی ام ،او را حس میکنم و به خاطر وجودش با خداوند در خلقتش شریک شده ام.ندیده دوستش دارم و عاشقانه منتظر حضورش در آغوشم هستم ❤