اون روز که بهش گفتم من خواستگاری رو میخوام که پدر و مادرش با افتخار بیان خونه مون نه اینکه به زور بیان، اونم گفت معلومه چون تو ایده آلی ولی خانواده من اونطورین. بعد هم که بهش گفتم نمیخوامش.
حتما فکر کرده زود یکی برام پیدا میشه.
نمی تونستم بهش بگم که من مثل تو خاطرخواه ندارم که دختر مجرد و زن مطلقه و حتی زن شوهردار بهت پیشنهاد میدن.
من دخترم، از نظر ظاهر و تحصیلات و خانواده چیزی کم ندارم، ولی خاطرخواه ندارم. حتی وقتی سنم کم بود خاطرخواه نداشتم (منظورم خواستگار سنتی نیست.) چه برسه به الان که از چهل بیشترم. هیچ مردی واقعا منو دوست نداشت. اگه تو هم بری، دیگه هیچکس برام نمی مونه و تا آخر عمر تنها می مونم.
کاش میتونستم بهش بگم.
خسته شدم از مغرور بودن و تظاهر به قوی بودن.
خسته شدم از بس تظاهر کردم برای من خاطرخواه زیاده.
خسته شدم از بس تظاهر کردم تنهایی هم خیلی راحت میتونم زندگی کنم.