الان با شوهرم دعوام شد داشتم تمیز کاری میکردم یه چیزی رو پرت کردم اونطرف رو زمین یکمم عصبی بودم مث روانیا پرید بهم زد تو گوشم و یه چیز سنگین پرت کرد تو کمرم الکی الکی یعنی مسعله در حدی نبود که بخواد لین طوری رفتار کنه همیشه همینطوریه حرصش ک میگیره منو چند تایی چک و لگد میزنه و الان من از خونه زدم بیرون بهم گف برو خونه بابات از اون طرف برنگردی منم گفتم اینجا خونمه هر وقت دلم بخاد میام تو مشکل داری میتونی بری گفتم اگ‌مرد بودی دستت روم بلند نمیکردی اگرم نمیتونی جلو خودتو بگیری تیمارستان نزدیکه میتونی بری خودتو بستری کنی و زدم بیرون نمیدونم الان کجا برم همسرم میدونه من هیچوقت نمیرم مشکلاتمو به خانوادم بگم واسه همین هربار میگه برو خونه بابات منم چون مامانم مشکل استرس و اضطراب خیلی شدید داره نمیتونم این مشکلا رو بهش بگم الان نمیدونم چیکار کنم دلم خیلی گرفته
بسیار دوستشون دارم
گاهی از دست خودم کلافه میشم
پدرتو ببر بیرون و براش تعریف کن
تورو خدا نزار بی پناه گیرت بیاره به خانوادت بگو
به بابات زنگ بزن بهش بگو بدون اینکه به مامانت بگه بیاد پیشت برین یه پارک بنشینین حرف بزنین مشکلت رو‌بهش بگو
باید با خانواده درمیون بذارین
ممکن بود کمرت آسیب ببینه
اشتباه میکنین پنهان کاری میکنین
متاسفانه عادت کردن و بدتر میشن
اشتباه میکنی خب
درسته کفتن مشکلات به خانواده ها نشه بهتره
اما یوقتایی هم لگو بزار بدونه همیشه دهنت قرص نیس
اونم وقتی میگی میزنه
ابروشو یبار ببر همه رو جمع کن خونه بزار ببینه چی میشه
دقیقاشوهرمنم میدونه بابام مریضه کلی مشکل داره نمیتونم بهش بگم جایی ندارم برم سواستفاده میکنه
ای کاش ای کاش ای کاش درست تربیت کنیم بچه‌هامونو که اینجوری دختر یا پسر یکی دیگه رو آزار ندن.
یه لحظه با خودم گفتم کاش دخترم اصلا ازدواج نکنه که بخواد غمهاشو پنهون کنه تا من ناراحت نشم.
بمیرم برات عزیزم.
خیلی کار خوبی میکنی به خانوادت نمیگی
ادم فقط باید وقتی مشکلش رو به خانوادش بگه که بخواد طلاق بگیره
برو یه چرخی بزن تا هردوتاتون آروم بشید
خونه نباشه نه میتونم غذا بخورم نه میتونم استراحت کنم
الان دارم کور میشم از خستگی
