مهمونی خیلی شلوغی بود تو یه خونه خیلی بزرگ با جمعیت زیاد که تا کوچه و خیابون بودن
همه آدمایی ک تاالان میشناسم اونجا بودن همکلاسی های خیلی قدیمی دوست و آشناهای قدیمی خاستگارای سابقم 
همه رو اونجا میدیدم ولی فقط یکیشون سعی میکرد اذیتم کنه و همش از دستش فرار میکردم 
با یسریا ک تو واقعیت اصن حرف نمیزنم اونجا بگو بخند میکردم 
از دست یکسری هم سعی میکردم قایم بشم 
و دنبال یکسری میگشتم که پیداشون کنم
عجیب بود برام...
تعبیرشو کسی می دونه لطفا بگه خیلی ذهنمو درگیر کرده!!!