پارسال یه خونه ای مستاجر بودم تا ۳ نصف شب مهمونا بلند بلند فیلم میدیدن و حرف و خنده
بچه هاشون بالا سرمون بدو بدو ... اونم بچه های ۱۴ ساله
بعد صبح زود رفتم سرکار اصلا نخوابیده بودم ... بعد از ظهر اومدم بخوابم که بچه هاشو فرستاد کوچه زیر پنجره توپ بازی و داشت خونه رو با تاپ توپ جارو میکشید ... واقعا گریه ام گرفت
یه کاربر بالاتر گفت جدی واسه این چیزا گریه میکنید؟ بله گریه داره ماهی خداتومن اجاره بدی و نتونی استراحت کنی .. بعدش شب شد گورشون رو گم کردن خونه نبودن ... خسته کوفته خوابیدم
نصف شب دیدم خونه میلرزه بلند شدیم هراسون که زلزله شده دیدیم ساعت ۲ هست و مثل اسب از بیرون میان ... شوهرم در رو باز کرد که به شوهرش گله کنه
یه دفعه زنه پرید جلو و با عشوه و ناز گفت خانومتون خونه هست؟ منم رفتم که گلایه کنم که گفت بی زحمت چهارپایه بدید میخوام عکسی که بیرون گرفتیم رو بکوبم به دیوار
گفتم الان که دیروقته برید بخوابید صبح میارم چون دیشبم بخاطر مهمونای شما نخوابیدیم و ظهر هم بچه ها نذاشتن
گفت واااااا چقدر حساسی همین استرسها نذاشته بچه دار بشی .... یعنی شعور نداشت که هیچ بجای عذرخواهی طعنه هم زد
صبح که چهارپایه رو دادم گفت دلم برات میسوزه... دعا میکنم پسردار بشی ... راستی بخاطر پول دکتر نمیری؟؟
آخر همون هفته اسباب کشی کردیم ....
چاره ادم بیشعور فقط اینه جونت رو نجات بدی چون اون به نفهمیدن عادت کرده