مامان بابام انقدر اعتماد به نفسم آوردن پایین که فکر میکنم هر چی اونا میگن
خیلی طولانی نمیکنم وای خیلی ساده بگم با یه مثال
انقدر وقتی با دوستام رفتیم بیرون چیزی خریدم اومدم خونه مامانم انقدر غر زد چقدر بده انقدر ایراد گرفت ازش که خوشم نمیومد از اون چیز
یه بار رفتیم به جایی با دوستم یه گردنبند خیلی خوشگل بود و واقعا خیلی خوشم اومده بود ازش
خیلی با اصرار دوستم خریدم میگفتم خوشگله ولی نمیخوام بخرم
که خریدم بعدش که یه ساعت گذشت کلی راه رفتم پس دادم
چون میدونستم بگیرم مامانم قراره کلی غر بزنه
هیچ وقت هیچ وقت نشده یچیزی بخرم راضی شه
اومدم خونه گقتم خریده بودم بردم پس دادم گقت اه چرا کاش میخریدی اونموقع قشنگ هر چی ناراحتی بود اومد
تو مدرسه جایزده داده بودن خودم زنگش رو دوست داشتم ولی چون اون نپسندید مجبور شدم کلی پیش مدیر معاون برم بگم عوضش کنین