2777
2789
بنظرت آدم افسرده میتونه این کارارو بکنه؟من حتی غذاهم ب زور میخورم

با ی مشاور خوب حرف بزن آروم میشی

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم🦄🌌..  یعنی میشه منم ی روزی تاپیک بارداری بزنم😔 بگم خدایا شکرت منم مامان شدم ،بگم ویار دارم حالم بده،بگم امروز تکون خوردناشو حس کردم،بگم شبا اذیتم خوابم نمیبره،بگم منتظر به دنیا اومدنشم...بگم شبا تا صبح گریه میکنه خواب ندارم...اگه امضام رو خوندی برای حاجتم ی صلوات میفرستی😉 

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

هرکی بدنش و بچش ی مدلیه

از نظر روحی من بعد چهار ماه دوباره اوکی شدم شکر خدا و به خودم رسیدم مثل قبل ، قبل چهار ماه همش فکر خودکشی و خیانت و طلاق و اینا بودم😟😟مثلا ی ساعت زاررر میزدم که چرا بچه اوردم نتونم جدا شم بدون هیچ بحث قبلی

یا دو‌روز یادمه گریه میکردم‌چرا رابطه نداریم در صورتی که من تا ۵۴ روز خونریزی داشتم کارای عجیبب میکردم در کل

مشاورم نمیرفتم😕😕نتونستن مجبورم کنن بقیه

ولی بچم بسیار نااروم و‌شلوغکار بود بعد سه سالگیش یکم از بچه داری راحتتر شدم 

مامان دوتا گل پسر

عه بخدا که این منم دو ماه پیش. خیییلی شبیه منه شرایط و احساساتت. منم شهر غریبم و دقیقا همین اتفاقات و احساسات تو رو تجربه کردم. من ۱۵ روز بعد زایمان حالم خیلی بهتر شد. در واقع اصلی ترین دلیل حال بدم شقاق نوک سینه بود طوری شکافته بود که گوشتش دیده می‌شد. با هربار شیر دادن عذاب میکشیدم. بعد ۱۵ روز که دردش کمتر شد حالم هم خیلی بهتر شد و تازه ذره ذره به بچه علاقه مند شدم. 

بنظرت آدم افسرده میتونه این کارارو بکنه؟من حتی غذاهم ب زور میخورم

خیلی عادیه 

اونهمه هورمون 

اونهمه خونی که از دست دادی و... عادیه باید زمان بدی به خودت 

خدایا بخاطر معجزه ی قشنگت هزاران بار شکر    

بچه اولم تا حدود ۳ماه هر روز میرفتم خونه مامانم. بعد دیگه موندم خونه خودم هفته ای دو سه بار میرفتم. بچه دوم تا ده روز مامانم پیشم بود بعدش خودم بودم. حق داری عزیزم منم همین حالی که الان داری رو داشتم. ولی سعی کن یواش یواش بتونی خونه خودت تنها بمونی شوهرت از سرکار که برگشت کمکت بده تو یکم استراحت کنی و بخوابی. از ۳،۴ماهگی به بعد گریه های بچه کمتر میشه و خوابش تقریبا بهتر میشه. نگران نباش زود عادت میکنی به این شرایط

پسرم تاج سرم😍دخترم‌ مونس و همدمم😍 جونم فداتون قلب های مامان❤❤

تاچندوقت پیش خوانوادت بودی وبعدتنهاشدی؟؟

یک ماه ولی نه دائم 

مثلا می رفتم ۳ روز می موندم برمیگشتم خونه خودم 

 حالا که امضای منو خوندی برام یه صلوات بفرست مهربون😊 اگه نظرت مخالف نظر منه لطفا منو ریپ نزن هموطن😊 

عزیزم تجربه ی من از زایمانم اینه که خودم تو خونه‌ی خودم آرامش بیشتری داشتم تا خونه ی مادرم 

و بعد از سه ماه خوب شدم ولی بال و پر به افکار منفی نمی‌دادم.. 

سعی کن چیزهای گرم مصرف کنی مثل خرما گردو، عسل.. تا جای ممکن چیزای سرد نخورد.. 

خوب بخواب و به خودت اعتماد داشته باش میتونی از پس بچه بر بیای قطعا و اون بچه با خودت اروم میشه 

تو اروم باشی اونم آرومه 


قدم نو رسیده هم مبارکت باشه به مرور همه چیز خیلی بهتر میشه 

❤️ اگر میخوای خودتو بشناسی به خوبی نگاه کن که عاشق چه کسانی هستی و از چه کسانی متنفری، هر ادمی کپی کوچکی از معشوقه هاش میشه ❤️.تمام زندگیم این بود = محبت حضرت علی (ع)❤️زندگی خوب رو سلمان داشت که همه چی رو رها کرد و رفت به دامن علی پناهنده شد، زندگی خوب رو "جُوون" داشت، برده ی سیاهی که احتمالا باورش نمیشد "امیری حسین و نعم الامیر"  ی که با شوق فریاد زد تا ابد با اشک و سوز تکرار بشه، زندگی خوب رو "بشر بن حارث" داشت که گذر امام کاظم(ع) به دم خونه اش خورد و از مجلس رقص و شراب، به مقامات عالی رسید، زندگی خوب رو اون شاهزاده ی رومی داشت که به شیرینی عشقی که تو قلبش حس کرد، ناشناس بین برده ها و کنیز ها رفت و توی شرایط سخت زندگی کرد ....توی این دنیا زندگی خوب فقط برای کسایی بود که طالعشون به امامشون گره خورده بود  ❤️یا مبدل السیئات بالحسنات... طالع من رو هم به امام زمانم گره بزن ❤️
عه بخدا که این منم دو ماه پیش. خیییلی شبیه منه شرایط و احساساتت. منم شهر غریبم و دقیقا همین اتفاقات ...

من ازشیردادن بچه متنفرم اینکه هربار یکساعت سیخ میشینم وشیرمیدم و همه بدنم دردمیگیره اذیتم.واین کارهرساعت و هرروز داره تکرارمیشه منو داغون کرده.شایدمن مادرخیلی بدیم ولی اصلا لذتی ندارم نسبت ب نوزادم.

بچه اولم تا حدود ۳ماه هر روز میرفتم خونه مامانم. بعد دیگه موندم خونه خودم هفته ای دو سه بار میرفتم. ...

اگ مامانم نزدیکم بود خوب بود ولی دوریم ازهم.نمیدونم این یکماه موندنم تاثیری داره توحالم یانه بیشترمیترسم ب مامانم وخواهرام وابسته بشم وبعد خونه خودم رفتن سخت تر بشه

منم خونه خودم راحت ترم ولی ازتنهاشدن میترسم

چرا میترسی ؟ نترس کم کم دستت میاد 


❤️ اگر میخوای خودتو بشناسی به خوبی نگاه کن که عاشق چه کسانی هستی و از چه کسانی متنفری، هر ادمی کپی کوچکی از معشوقه هاش میشه ❤️.تمام زندگیم این بود = محبت حضرت علی (ع)❤️زندگی خوب رو سلمان داشت که همه چی رو رها کرد و رفت به دامن علی پناهنده شد، زندگی خوب رو "جُوون" داشت، برده ی سیاهی که احتمالا باورش نمیشد "امیری حسین و نعم الامیر"  ی که با شوق فریاد زد تا ابد با اشک و سوز تکرار بشه، زندگی خوب رو "بشر بن حارث" داشت که گذر امام کاظم(ع) به دم خونه اش خورد و از مجلس رقص و شراب، به مقامات عالی رسید، زندگی خوب رو اون شاهزاده ی رومی داشت که به شیرینی عشقی که تو قلبش حس کرد، ناشناس بین برده ها و کنیز ها رفت و توی شرایط سخت زندگی کرد ....توی این دنیا زندگی خوب فقط برای کسایی بود که طالعشون به امامشون گره خورده بود  ❤️یا مبدل السیئات بالحسنات... طالع من رو هم به امام زمانم گره بزن ❤️
چرا میترسی ؟ نترس کم کم دستت میاد

مثلا وقتایی ک بچه خوابه نمیتونم منم چن ساعتی بخوابم ک جبران بشه.همش استرس بچه رو دارم فکر ب اینکه باوجودبچه چجوری غذا بپزم چجوری ب کارام برسم.استرس همین چیزا اجازه نمیده ثانیه ای چشمام روی هم بیان

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز