من ده سال پیش خیلی خیلی وابسطه به خدا بودم و حجاب کامل کامل داشتم و نماز شب و روزه و اینا ...و خواستمم یه مورد بود اونم ازدواج با مرد مومن (چون دور و ورم پیدا نمیشد) در نهایت همسرم اومد خواستگاری و همون شب ک خطبه عقد رو خوندن فهمیدم چ اشنباه بزرگی کردم
معیارهای من دین و اخلاق بود و طبق احادیث پیش رفتم. و همسرمم هیچکدومو نداشت در نهایت همون شب اول عقد فهمیدم اینا ظاهر سازی خودش و خانوادش بود
و منم با وجودیکه خودمو داده بودم دست خدا این بلا سرم اومد و تو این سالا یه اب خوش از گلوم پایین نرفته.
الانا یه خواسته دارم و خیلی دلم میخواد چادرنماز داشته باشم و نماز بخونم و ...
ولی همش میگم مگه اون سالا کم خدارو التماس کردم پس چرا بدبخت شدم. و دوباره از نماز خوندن طفره میرم
امروز رفتم سر خاک پدرم و گلایه کردم چون اونوقتها بهش گفتم تحقیق کن درمورد خواستگارم و نکرد منم امروز براش فاتحه نخوندم.
دلم برای راز و نیاز و دعا تنگ شده ولی باز میگم خدا منو رها کرد.میترسم باز برم سمتش باز از زندگی عقب بمونم طبق احادیث و قرانش