خانما یه همسایه داریم خیلی زن خوبیه ۳۵ سالشه دو تا بچه داره ولی متاسفانه وضع مالیشون خوب نیست شوهرش کارگره مستاجر هم هستن همیشه زنگ میزنه به من باهام حرف میزنه متاسفانه انقدر زیاد زنگ میزنه ما بین بیرون رفتنم هست و میپرسه کجا میری منم مجبورم بگم مثلا اون روز گفتم دارم با بچه ها میرم کافه تو بام لند گفت خوش به حالت یا مناسبت ها میپرسه شوهرت چی برات خریده و حتی قسم میده بگو منم مجبور میشم بگم طلا و ساعت خریده 🤕یا میگه خوش به حالت شوهرت میزاره با ۳ تا بچه درس بخونی یا ذهنش انقدر افسرده هست میگه کاش بچه های منم پسر بودن دو تا دختر داره من یه دختر الانم دوقلو پسر باردارم من ۲۶ سالمه نمیدونم چیکار کنم
ارتباطط رو ددستانه باهلش کم کن البته مهربون باش ،هر جا هم می ری واقعا نیاز نیست بگی حتی مسافرت رو بگو مادرم تنها ست می رم انجا ،یا جلدش طلا نذار انیدورام ادم بد جنسی نباشه ولی زندگی ت تو چشم نکن هم خودت درامان باشی ،هم اون بنده خدا دل ش نگیره
منم خیلی بدم میاد بعضیا میخوان از خصوصی ترین مسائلت اگاه بشن
مادر همکلاسی دختر منم اینجوری بود همه چی رو میپرسید درحالیکه من اصلا ازش درباره زندگیش نمیپرسیدم هم از من اطلاعات میگرفت هم نظر میداد منم کم کم دیگه جواب تلفناشو ندادم دم مدرسه هم همو میدیدیم اگه میپرسید سرسنگین جواب کوتاه میدادم تا خداروشکر دیگه خودشو جمع کرد