هم سنیم
اون ازدواج نکرد و خیلی ایراد گرفت و سخت گیری کرد حالا که از ۳۰ رد شدیم دیگه خواستگار نداره و من براش جور میکنم ولی متاسفانه از جوان تری هامون سخت گیر تر شده
اون موقع میگفت قیافه و قد و هیکل و پدر و مادر خفن
در حالیکه خودش ۱۵۵ قدشه و خیلی معمولیه و مادر و ناپدری داره (نمیگم عیبی داره میگم هم سطح خودش قبول نمیکرد)
حالا یه فوق دیپلم داره و کمک حسابداره
ولی میگه پسر بالای ۳۵ سال باید خونه و ماشین و تحصیلات عالیه داشته باشه.....
دیشب بهم پیام داد زود باش دیگه چرا بین خواستگار ها انقدر فاصله ست چند تا معرفی کن باهم پیش ببرم داره دیر میشه
منم گفتم صبور باش باید کیس پیدا کنم تا معرفی کنم راحت نیست
نوشت آره تو سه تا بچه داری زندگی داری راحتی حالا من هنوز گرفتار خواستگارم
خیلی ناراحت شدم چون خیلی باهم دوستیم
حس کردم نظر بد کرد بهم
در حالیکه منو شوهرم دو تا جوجه دانشجوی بیکار بودیم باهم ازدواج کردیم من ۱۹ اون ۲۳ ، انقدر سختی کشیدیم ۲ ۳ سال طول کشید بتونیم جمع کنیم بریم خونمون هردو کار های موقت کردیم همه کار از شاگرد سوپر تا معلم خصوصی
حالا تازه شوهر من رسمی شده و کار داره و جا افتاده شده
مهمون میومد خونمون اصلا بلد نبود پذیرایی کنه خون به جگر شدم تا همه چیو یاد گرفت تا مدل کفش منو میخواست مادرش دخالت بده حالا رسیدیم به نقطه ی آروم و همو تاااازه داریم یاد میگیریم