2777
2789
عنوان

سلام سلام عشق رمانا بیاید

176 بازدید | 28 پست

بچه ها من همیشه دوست داشتم بنویسم حالام اینکارو کردم و تو ایتا یه کانال زدم و داستانموداخلش میگذارم

ممنونم میم بخونبد و نظر بدید

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

❤️‍🔥اینجا سرگذشته❤️‍🔥

🎺اینجا داستان ادمایی👱‍♀👨‍🦱👵👨‍🦰 روایت میشه که جایی شاید نزدیک به شما این قصه ها رو لحظه لحظه🕰 از سر گذروندند🏌

بابت هیچ کدوم از این سختی ها و جسارت هاشون مدال🥇🏆 نگرفتن اما بودن و موندن و ادامه دادن🚴خیلی جنگیدن🤼‍♂ اما از ترس شکست یکجا نشستن و در جا نزدن🧘‍♂

به قول حامد بهداد:🎖🎖🎖

🎗لحظه هاشون رو زندگی کردند حتی به غلط🎗

🎬با خوندن سرگذشت شون بیاید زندگی شون رو با هم از نو زندگی کنیم🔅🕯💡

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند

#پارت اول

#داستان اول


❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥

من فادیام 👋👋👋


یه دختر جسور و نترس💪 که تا همین چند وقت پیش فکر میکرد تو این دنیا🌎 به این بزرگی هیچ جایی برای ترسیدن وجود نداره⚡️⚡️⚡️


همه چیز از  یه عصر پاییزی🍁🍂 شروع شد و شایدم تموم شد دریا🌊 همه چیزمو ازم گرفت...


من موندم و یه بغل خالی🥀🥀

من موندم و دنیایی از خاطره🌇🌃🌁


من موندم و 18 سالگیم و عمر 4ساله ای که بابت تنها مرد زندگیم گذاشتم⏳⌛️⏳


اشتباه نکنید یه دونه ی قلبم غرق نشد🏝🏖🏝

لب دریا اتفاقی با یکی دیگه دیدمش👫



و این پایان شروع ماجراهایی بود که فکر میکردم اخر همه چیزه... 🛣

ولی نمیدونستم کائنات و خدا برام چی مقدر کردن⚖⚖⚖



✍با داستان من و سرگذشتم همراهم باشید قضاوتم نکنید یا دست کم با کفشای من تا اخر قصه ام قدم بزنید و بعد اینکارو کنیید📝

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند
❤️‍🔥اینجا سرگذشته❤️‍🔥🎺اینجا داستان ادمایی👱‍♀👨‍🦱👵👨‍🦰 روایت میشه که جایی شاید نزدیک به شما ای ...

خیلی بد نوشتی اصلا جمله بندیات اشکال دارن

با احترام 

یه اگزیستانسیالیست مست میکنه میگه وای چقد هستم من.

#پارت دوم

#داستان اول

📎فادیا🔖

دست و پام شل و کرخت شده بود، انگار یادم رفته بود تا همین چند لحظه پیش چطور راه میرفتم، قبل از اینکه به این نتیجه برسم که باید چه کنم آرمان و دختری که دستش به دور کمرش حلقه شده بود از نظرم دور شدند، انقدر دور که قلب احمقم میتونست تلاش کنه بهم بگه اشتباه دیدی این آدم اصلا مرد شماره یک زندگی تو نیست

و مصرانه تلاش میکردم تمام توهماتم رو باور کنم که پیام روی گوشیم واقعیت رو محکم تو صورتم کوبید

📩:

فادیا مادرم رو اوردم ساحل ، میدونی که این مدت چقدر مریضه و بهم نیاز داره....

فقط یه سوال داشتم، چرا؟

من به اندازه کافی زیبا نبودم؟

اونقدری که لازم بود همراهش نبودم؟

من که هرموقع نیاز مالی داشت دار و ندارم و ریختم به پاش؟

منی که الان تمام طلاهام فیکن؟

همه اینا یه طرف، من دوست داشتم، بدون دوست داشتنت قلبم سوراخه لعنتی...

اصلا یادم نیست اون روز چطور برگشتم خونه و یا روزهای بعد از اون چطور گذشت اما صدای سیم کارتی که شکستم انقد بلند بود که روی دام یه ترک بزرگ بیفته.

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند

#فادیا

#پارت سوم

عجیبه که آرمان هیچ وقت سعی نکرد چیزی رو قایم کنه وقتی بعد دوهفته شاد و خندان تو کافه همیشگی دیدمش از کنار دوستاش بلند شد و اومد کنار من و دوستام نشست  بی اینکه نشونه ای از ناراحتی و یا اذیت شدن تو صورتش باشه، پرسید :

فادیا معلوم هست تو کجایی؟

با سکوتم ادامه داد

_تو قلبم اره؟

_دیگه اونی که تو قلبته من نیستم

و نتونستم اون فضا رو تحمل کنم و به سرعت برگشتم خونه

تصمیم رو گرفتم من هر طور که شده باید فراموشش میکردم این آدم، نبودن من به هیچ ورش نیست

مرده و زنده من براش فرقی نداره، چطور تا امروز نفهمیدم؟ چقدر من احمق میتونستم باشم؟

نکنه من از اول فقط حامی مالیش بودم و بس؟

یعنی همه ی اون حرف ها و قولا دروغ بود؟

اسم بچمون🙈😭


آرمان تو حسرت من خواهی موند

از درد نبودنت بمیرمم سراغتو نمیگیرم


مثه معتادی که نیاز به مواد داره دلتنگ صدا و حرفاش میشم(بهتر بگم دروغاش)

باید یه راهی پیدا کنم

من نباید تو این مرداب غرق بشم

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند

#پارت_چهارم

#فادیا

من خودمو نجات میدم

راه های مختلفی رو امتحان کردم زار زدم، خودمو زدم، اهنگ و نقاشی رو امتحان کردم

بالاخره خوب خودمو پیدا کردم؛ ورزش

فقط وقتی سنگین ورزش میکردم ذهنم ازش خالی میشد، به شدت ورزش میکردم و وقتی  به اون ارامش مد نظرم میرسیدم

میرفتم سراغ کتابام، خیلی افت تحصیلی داشتم منی که میشه نمراتم خوب بود تا همین چند روز پیش خودمو خانوم خونه دار میدونستم، چرا؟

معلومه چون آرمان دلش خانم شاغل نمیخواست

چقدر دنیام کوچیک بود واقعا، ارزوهامو چه راحت خط زده بودن

منی که همیشه رویای وکالت تو سرم بود تو نقاشی هام همیشه دادگاه میکشیدم و برا معلمای دوران بچگیم عجیب میومد

من راه بابای خدابیامرزمو یادم رفته بود، چطور تونسته بودم؟

نه من باید وکیل شم به هر قیمتی که شده من راه پدرمو ادامه میدم، شاید اگه از دست دادن بابا و اومدن ارمان با هم مصادف نمیشد من انقدر ساده فریب نمیخوردم.

ولی بسه انقدر که همه چیز رو تموم شده دیدم

من ازت رد میشم ارمان روح خسته و قلب شکسته ام رو تو مشتم میگیرم

گریه هامو پشت سر میذارم و فقط شادی و موفقیتمو اجازه میدم ببینی،..

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند

#پارت پنجم

#فادیا

از اون روزا و سختی هایی که از سر گذروندم بگذریم از حال خرابم تو غروبایی که ورزشم نمیتونست ذهنمو اروم کنه نمیشه گذشت، حال بدی بود

ای کاش تموم قرارای ما با غروب افتاب عجین نبود.

مامانمم انگار حال خرابمو میدونست که سوال پیچم نمیکرد

مامانم ای کاش حرف میزدی، کاشکی صداتو میشنیدم لا اقل بعد رفتن بابا دیگه حرف نزدی هرقدر دکتر رفتیم و هر دوا درمونی که کردیم ازین حنجره صدایی خارج نشد که نشد...

در هر صورت وجودت تنها روزنه امید من تو اون روزای تاریک و سیاه بود

بالاخره روز موعود رسید

تیر 92 کنکور رشته انسانی

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند

#پارت_ششم

#فادیا

مامان با تسبیح یاقوتی که از مادرشوهرش براش یادگار مونده بود پشت در محل ازمونم منتظر بود

تموم تلاشمو کردم

نگاه نگرون مامان رو با یه لبخند بی جون جواب دادم، نمیدونم چرا هرکار کردم نتونستم تظاهر کنم به اروم بودن یه راست سر مزار بابا و هر دومون یه دل سیر گریه کردیم

تا جواب کنکور بیاد خیلی روزای سخت تری رو از سر گذروندم نمیدونم چرا انگار دیگه  نمیتونستم ذهنمو اروم کنم، فکرای منفی خواب و خیال برام نگذاشته بود همش یکی تو مغزم میگفت:فادیا

اگه نشد چی؟

ای کاش یکی میومد و صدای ذهنمو خفه میکرد

از مکالمات ذهنیم خسته بودم، حس میکردم رسما خل شدم

به روز جواب دهی که نزدیک تر میشدیم حالم خراب تر میشد، انگار مشکلات روحیم نمود جسمی هم پیدا کرده بود از معده درد و سردرد عصبی هم  در عذاب بودم

بالاخره از اون روزی که بابتش این همه تو عذاب بودم رسید

با مامان رفتیم کافینت با دیدن گریه های مامان از حال رفتم

وقتی حالم جا اومد باورم نمیشد، حال مامان رو اشتباه فهمیدم و قبول شدم من!

فادیا کامروا!!!

دختر محمد کامروا

من بالاخره موفق شدم💪

حقوق تهران

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند

#پارت_هفتم

#فادیا

مامان قبل از اینکه بتونم از نتیجه کارم حس خوبی داشته باشم، اشاره کرد که تا روشن شدن وضعیت فروش خونه پیش خانواده پدریم باید برم و مدتی رو با اونا بمونم

و قبل اینکه اعتراضی بکنم دستش رو روی دهانم گذشت و عکس بابا رو نشونم داد و قسمم داد🤫

اخه مادر من😬 چی ازم میخوای چطور برم پیش کسایی که تا حالا بجز دفعااات محدودی اونم تو مراسم ترحیم پدرم ندیدم برم

مامان اونا تو رو نخواستن پس منم نمیخوان همون آن  پیامکاشو با خانواده پدریم نشونم داد و استقبال مضحکشون برای پیش شون موندن🤢

خنده داره😑

بعد 19 سال تازه براشون مهم شدم خب قبول نمیکردید

خوابگاه میگرفتم!

یه کاری میکردم!!!

هر چی بود بهتر از الان بود!!!!!!

تو همان جرعه آبی که به وقت سحر، نتوان لب به تو زد زوود اذان را گفتند
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792