#پارت_چهارم
#فادیا
من خودمو نجات میدم
راه های مختلفی رو امتحان کردم زار زدم، خودمو زدم، اهنگ و نقاشی رو امتحان کردم
بالاخره خوب خودمو پیدا کردم؛ ورزش
فقط وقتی سنگین ورزش میکردم ذهنم ازش خالی میشد، به شدت ورزش میکردم و وقتی به اون ارامش مد نظرم میرسیدم
میرفتم سراغ کتابام، خیلی افت تحصیلی داشتم منی که میشه نمراتم خوب بود تا همین چند روز پیش خودمو خانوم خونه دار میدونستم، چرا؟
معلومه چون آرمان دلش خانم شاغل نمیخواست
چقدر دنیام کوچیک بود واقعا، ارزوهامو چه راحت خط زده بودن
منی که همیشه رویای وکالت تو سرم بود تو نقاشی هام همیشه دادگاه میکشیدم و برا معلمای دوران بچگیم عجیب میومد
من راه بابای خدابیامرزمو یادم رفته بود، چطور تونسته بودم؟
نه من باید وکیل شم به هر قیمتی که شده من راه پدرمو ادامه میدم، شاید اگه از دست دادن بابا و اومدن ارمان با هم مصادف نمیشد من انقدر ساده فریب نمیخوردم.
ولی بسه انقدر که همه چیز رو تموم شده دیدم
من ازت رد میشم ارمان روح خسته و قلب شکسته ام رو تو مشتم میگیرم
گریه هامو پشت سر میذارم و فقط شادی و موفقیتمو اجازه میدم ببینی،..