من از بعد عروسیم با مادرشوهرم مشکلهای مختلف داشتم و آزار و اذیتی نبود که نکنه. ولی کم کم دیگه باهاش کاری ندارم. دیگه بدون شوهرم پایین نمیرم. نهایت ۲ ساعت میشینم و میام. مبایل دست میگیرم و باهاش حرف نمیزنم. بهش زنگ نمیزنم تا مجبور نشم. خلاصه روابط به حداقل رسیده . ولی چون پسرم هست نمیزارم پسرم تنها بره پیشش. پشت سرم حرف میزنن بهش. یا بهش یاد میدن که به حرفم گوش نده برای همین کلا بدون خودم نمیزارم بره. مجبورم این یک یا د بار در هفته رو تحملش کنم.
و از طرفی پدرم فوت شده و مادرم هر از گاهی میاد ۲ ۳ روز میمونه خونم. اگر با مادرشوهرم بد رفتاری کنم و شوهرم بفهمه بعد سر مادرم تلافی میکنه. پس باید با سیاست باشم.
این خلاصه ای از گذشته و حال.
اما این خانم با این همه که میدونه دیگه رفتارهاش ر تحمل نمیکنم و خودش بهم زنگ میزنه. اگر نریم میاد پیشم که شما بیایید. این سری زنگ زد . بقیه اش رو میگم الان