خیلی بدبختیم بعضیامون البته ما خودمون بدبختی و انتخاب کردیم از ترس ابرو از ترس حرف و حدیث از ترس تنهایی و از ترس بچه و خیلی چیزهای دیگه کاش قوی بودیم کاش می‌تونستیم ی بار فقط ی بار جسارت کنیم و جرات داشته باشیم تو روی همه کسایی که اذیتمون میکنن وایسیم و ی تو دهنی محکم بهشون بزنیم چرا من انقدر ضعیف و ناتوانم چرا بعضی مردا انقدر باید ب آدم فشار بیارن و زن و نابودن کنن ک زن ب خودکشی فکر کنه با وجود مادر بودنش خدایا تا کی ؟خدایا مگه تو نمی‌بینی ؟کو اون همه مهربونیت ک همه ازش حرف میزنن تن سالن داریم درست شکم سیر داریم درست سقف بالاسر داریم درست شکرت هزار بار شکرت صد هزار بار شکرت ولی وقتی همه اینا باشه و آرامش نباشه خوشی نباشه دلخوش نباشه ی ذره امید ب خوشبختی نباشه چ فایده خدایا ببین تو رو خدا ببین ی بار ببین و نشون بده خودت و بهم نشون بده خدایا بزرگیت و مهربونیت و نشونم بده نابودم بخدا من فقط ۲۴ سالمه نابودم خدا نابودم💔💔💔😭😭😭😭
چیشدع عزیزم
هعی
ممدقلی چی شده؟اگه دوس داری بگو عزیزم
جووونی که این حرفا زوده. بزار ده سال از ازدواجت بگذره بعد بگو
عزیزم ما انتخاب نکردیم از ترس آبرو سکوت کنیم جامعه انتخاب کرده ! وقتی از حقت دفاع میکنی بهت میگن بی حیا وقتی اجازه نمیدی بهت بی احترامی کنن میگن بی حیا اینو جامعه به وجود آورده نه یه زن !
تو میتونی
نترس
مرگ یه بار شیون هم به بار
عزیزم آخه چرا باید به حرف مردم اهمیت بدی ؟ من ۴۲ سالمه له خدا که یک سر سوزنی حرف مردم اهمیت نداره واسه من اصلاااا اونم با بابایی که خیلی تعصب الکی داشت
به خدا خیانت دیدم حدود یکسال جدا زندگی کردم آخرشم شوهرم خودش برگشت باز جوری که خواستم ادامه دادم یعنی اگه به حرف دیگران اهمیت میدادم باید طلاق می‌گرفتم خب چون اکثرا میگن نههه خیانت دیگه تهشه و قابل بخشش نیست و خاک تو سرش ببین چجوری سرشو انداخته قبول کرد شوهرش برگرده ، ولی من واسم مهم نبود فقط دل خودم و بچه‌ها م مهم بود و اینکه چی به نفعمونه
بخدا منم دلخوشیم بچمه، یه وقتایی دعوا میشه به همسرم میگم دوماه بزار تو خونت بمونم کار پیدا کنم میرم، سری قبلی کار پیدا کردم سفته خریدم عصر که میخاستم برم قرارداد ببندم داد و بیداد کرد گف بی مسئولیتی کلی فحش و بد و بیراه نرفتم، هیچ پولی به من نمیده هیچی لباسام ماله چندین سال پیشه یه جفت کفش کلا دارم
اصلا نمی‌فهمه هزاران بار حرف زدم با خوبی با خوشی با بدی با دعوا با ناراحتی با قهر یا بی محلی ولی اصلا اصلا حرفم و واسش ارزشی قائل نیست خیلی دهن بینه میگه حتی اگه کشتمت صداتو در نیاد میگه هرچی من میگم همونو انجام بده بخدا حتی کاری کرده مثل زنای ۶۰ساله لباس می‌پوشم فقط ب چشم ی کلفت و پرستار بچه و نکر خانوادش نگام می‌کنه هرچی خانوادش بگن همونو قبول می‌کنه حتی اگه همین الان ک تو خونه نشستم خانوادش بهش بگن با ی پسر دیدییمش تو خیابون میگه آره اونا درست میگن هم خودش هم خانوادش زندگی نذاشتن واسم بخدا هیچ خونشون نمیرم خیلی کم میرم وقتی هم میرم فقط میگم و میخندم و احترام میزارم انقدر دقت میکنم ی حرفی نزنم ک بحث و ناراحتی پیش نیاد و نیان پشت سرم ب شوهرم چیزی بگن ولی اونا همیشه بین من و شوهرم و بهم میزنن شوهرمم غلام حلقه ب گوش اوناست بخدا ی بار نشده دوتایی باهم بریم بیرون گله ای خانوادش میریزن میان اگه ب شوهرم بگم یکم برو اونورتر شوهرم و بر علیه من در میکنن ک زنت زبون درازی می‌کنه نگاه چطور باهات حرف زد شوهرمم میاد حرف میزنه ب من و تهدیدم می‌کنه و دعوامون میشه دست بزن داره توهین می‌کنه بی احترامی می‌کنه دیگه از چی بگم خدا از چی بگم نمیدونی دلم چقدر پره
