یه فامیل داشتیم خیلی بچه هاش رو میزد،همه اخلاق اون دستشون اومده بود
یه دفعه وسط یه مهمونیه بزرگ مثلا به دختراش می گفت کجا بودین،حالا اونها هم طفلکی ها ده ساله و دوازده ساله،تا می اومدن بگن مامان توی حیاط، دو سه تا کشیده و توسری می خوردن،،جلوی جمع
همه معترض می شدن،،که نزن گناه دارن
یه بار طوری توی سر پسر 13ساله زده بود که چشم بچه تاب برداشته بود،حالا خودش چاق،بچه ها ی لاغر و ظریف.
تمام فامیل فهمیدند که چشم بچه مورد پیدا کرده
خدا رو شکر همون قضیه باعث شد،که به خودش بیاد،این قدر دوا درمون کردند که چشمش خوب شد،،الان پسرش 33ساله هست،
خدا رو شکر از همون زمان دیگه زدن از سرش افتاد.
این قدر هم به اون پسر رسیدگی کرد که الان بیشتر از 90کیلو شده
همیشه مادر من می گفت ببینین فلانی چه طور بچه هاش رو می زنه؟؟؟؟
اون یک مثال نادر بود توی کل فامیل
البته دختر دایی پدرم بود