از بچگیم زیاد رابطه خوبی با خانوادم نداشتم و هرزمان خاستم کاری انجام بدم مخفیانه بوده چون هیچ موقع بهم حق زندگی کردن نمیدادن تا قبل از ازدواجم بینهایت ازارم دادن با حرفایی مثل ما تورو نمیخاستیم هرکاری کردم سقط نشدی و... خیلی بخاطر چادر سر کردن باهام دعوا کردن و جنگ روانی بوده همیشه خونمون من حق نداشتم با دوستام تلفنی حرف بزنم و بیرون برم درواقع حق نداشتم دوستی داشته باشم و هرزمان خانوادم متوجه میشدن من با کسی دوستم سریعا باهاش دعوا میکردن تا روابطمون قطع بشه با کلی خواهش برام گوشی خریدن ولی یک ماه بعدش بخاطر اینکه دوستم چرا ساعت ده شب بهم زنگ زده ازم گرفتنش و شکوندنش و خلاصه از من ی دروغگو ساختن که تمام کارهام مخفیانه بوده دورهمیام با دوستام و کلاس های ورزشی و همه چیزو مخفی کردم امروز برای اولین بار خاستم گذشته رو فراموش کنم و شانس دوباره به خانوادم بدم و ازشون خاستم منو برسونن تولد دوستم اما گفتن حق نداری بری وقتی پرسیدم چرا گفتن چون تو دختری🙃
اما از طرف دیگه تموم کارهایی که برای من نکردن برای خواهرم انجام دادن اون با ۱۵سال سن میتونه با دوستاش بره بیرون میتونه پول تو جیبی بیشتر از من داشته باشه البته من دیگ نیازی به پول تو جیبی ندارم ولی من به سن اون اصلا پول تو جیبی نداشتم . الانم که دارم طلاق میگیرم همه چیز قطعا بدتر میشه بخاطر همینم دارم کارهای مهاجرتمو انجام میدم و درخواست ویزا دادم فعلا جوابش نیومده ولی تصمیم دارم وقتی رفتم بهشون بگم وگرنه نمیزارن که برم بعضی وقتا شک میکنم به این تصمیمم بنظرتون دارم کار درستی میکنم که مخفیانه میرم؟
احساس میکنم اگر بمونم نمیتونم زندگی کنم و جونیم پوچ میشه