دوستان من با یکی تقریبا نزدیک به یک سال و نیمه در ارتباطم
از اولش خوشم نمیومد ازش بعضی ملاکام رو نداشت(مهم ترینش قد بود من عاشق قد بلندم ولی ایشون فقط دوازده سانت از من بلند ترن ) از لحاظ جثه هم ریزه نمیدونم چرا وایب مرد رو ازش نمیگیرم؛)))
اما اون خیلی بهم اصرار کرد و ما رابطمون نزدیک تر شد من هردفعه خواستم به یک بهانه ای کات کنم نزاشت و خیلی گریه زاری راه انداخت یعنی جوری ب من عذاب وجدان میداد ک من اینکارو نکنم
دائم حرف از ازدواج میزنه و میگه ما قطعا ازدواج میکنیم
منم میگفتم حالا شاید خوب بود و واقعا شد ازدواج کردیم
اما حالا واقعا پشیمونم میبینم که نمیتونم به عنوان شوهر بپذیرمش
نمیدونم برای من مهمه یا واقعا مسئله مهمیه که ایشون تو این یکسال و نیم حتی یکبار هم برای من یک شاخه گل نخریدن کادوهای دیگه گرفته ولی گل اصلا ولی برای مامانش گل میگیره
یا اینکه ما توی این مدت فقط سه بار بیرون شام خوردیم
و اینکه ی چیزی از همه مهمتر من اکثرااا شاید بگم نزدیک ۶۰ -۷۰ دزصد اوقات دنگ دادم حتی شب ولنتاین هم من دنگ کافم رو دادم :))))
ماشین هم نداره و من همش یا باید پیاده برم یا اینکه هزینه اسنپ بدم
خودش تعارف میزنه ک بیا من بگیرم ولی تعارف الکیه دیگه😒
ولی خب مهربونه باهام و همیشه حق رو ب من میده و حرف حرفه منه اما اینم برام اذیت کنندس که هرچی ازش میپرسم که مثلا فلانجا بریم یا فلانکار کنیم هیچوقت نظر نمیده میگه هرکدوم که تو دوست داری فکر میکنه کار خوبیه ولی من دوست دارم همسرم قدرت تصمیم گیری داشته باشه و رابطه رو هندل کنه .
خیلی دلم میخاد همه ی اینارو بهش بگم و بلاکش کنم ولی موندم واقعا نمیدونم چیکار کنم میترسم ی بلایی سر خودش بیاره