فراموشی گرفتم ..سر بچه هام داد میزنم.. دست خودم نیس..کاش مادرم درکم میکرد منو میبرد پیش خودش ولی ب فکر خودشه..
میدونی من خاستگار داشتم ولی این دلمو برد با حرفاش یه حس آرامش حس خوب عرفانی ...دلم میخواست با کسی ازدواج کنم گذشتش پاک بوده باشه ..ولی این تجربش همین سن بالاش کمرو شکست از بس بحث پیش میاد سر هر چیز ..حرف حرف خودشه..واقعا بعضی وقتا دلم باهاشه ولی انگار نمیشه یکسره باهم لج و بحث داریم..
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 ثانیه پیش
1 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
