2777
2789
عنوان

با خانوادم ارتباطی ندارم

281 بازدید | 15 پست

بچه ها من ۳۶ سالمه

من بی نهایت تو خانوادم اذیت شدم با اینکه جایگاه اجتماعی بالایی دارن اما ما یک خانواده متشنج داشتیم 

من خیلی آسیب دیدم تو زندگیم،مامان بابام پسر دوست بودن ،نمیخوام خیلی توضیح بدم ولی اینو بدونید مقصر اونها بودن همیشه ،بارها و بارها توهین کردن باز ارتباط گرفتم اما این بار آخر حدودا ۶ ماه قبل کلا ارتباطم با پدر مادرم قطع شد،دیگه تلاش نکردم برای شکل گیری دوباره رابطه م،چون داشتم اذیت میشدم و حالم بی نهایت اون روزا بد بود... الان هم .فقط با یک خواهرم در ارتباطم

دیشب هم عروسی برادرم بود به من نگفتن اصلا 

چیزی که الان هست حدودا دو هفته ای میشه مرتب به این فکر میکنم که نکنه اتفاقی براشون بیفته,اگه چیزی بشه اصلا منو راه میدن ؟

همش خود خوری میکنم که چرا اینقدر منو آزار دادن

من چیکار کنم حالا 

چطوری بیخیال شم بهشون فک نکنم.؟ 

احساس حقارت شدید بهم دست داده 

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

نه

اوه پس اختلاف شما خیلی شدیدتر از چیزی هست که میگی


منم مامانم به شدت پسر دوست که چه عرض کنم پسر پرست هست، ولی چاره ای نیس تحمل میکتم

در بدترین ما انقدر خوبی و در بهترین ما آنقدر بدی هست، که هیچکس نمی‌تواند از دیگری عیب جویی کند...
عروسی برادرت خبرت نکردن😩یعنی توبراشون مردیتوهم الان تودلت بکششون



ببین بحث اینکه تو دلشون کشتن نیست 

لذت میبرن آزار بدن 

اینقد پرو هستن که دو روز دیگه بیان شهر 

ی که من هستم در خونه م رو بزنن انگار نه انگار چیزی شده

اوه پس اختلاف شما خیلی شدیدتر از چیزی هست که میگیمنم مامانم به شدت پسر دوست که چه عرض کنم پسر پرست ه ...



نه اختلاف خاصی نیست سر پسراشون همیشه بحث میکنن

آخرین بار هم برادرم از تو خونه من حرف برده بود من دیگه باهاش صحبت نکردم

مامانم زنگ زده بود که باید زنگ بزنی برادرت رو دعوت کنی خونه ت

گفتم من چرا آدمی که حرف خونه من و راز خونه من رو پخش می‌کنه تو فامیل دعوت کنم؟

بابت همین بهشون بر خورده 

نه اختلاف خاصی نیست سر پسراشون همیشه بحث میکننآخرین بار هم برادرم از تو خونه من حرف برده بود من دیگه ...

من باشم با این دعوت نکردن عروسی دیگه اسمشونو نمیارم

در بدترین ما انقدر خوبی و در بهترین ما آنقدر بدی هست، که هیچکس نمی‌تواند از دیگری عیب جویی کند...

نمیخوام بگم کارم خوبه ولی من خمیشه از ادمها دوری میکنم تا کدورت کمتری  پیش بیاد خونواده و فامیلای ما هم پسر پرستن منم دوران مجردی زجر کشیدم از تبعیضات شون خودشون فکر میکنن من حساسم ولی خب حساسیت از یه جایی شروع میشه اگه دایم جلوی یکی از یکی دیگه تعریف و تمجید کنی حرف حرف اون باشه عین چی ازش بترسی عین غلام حلقه به گوشش باشی خب طرف مقابل حساس میشه منم نمیخواستم عروسی پسرشون برم وبی مجبورا رفتم ببینید از بس منو نسبت به پسرشون حساس کردم اصلا دوست ندارم نسبتم رو با پسرشون بگم همون پسرشون بگم بهتره چون انگار فقط اون بچه شونه انگار من بچه شون نیستم منم وقتی ازدواج کردم اونم به انتخاب خودشون یعنی نظر من براشون مهم نبود از وقتی ازدواج کردم ازشون دوری میکنم پدرو مادرم چون مردم دوستن و حرف مردم زیاد براشون مهمه چون تو دل فامیل زندگی میکنن مجبورا بخاطر اینکه آبرو شون نره هر از گاهی به من زنگ بزنن یا بیان خونم باور کن اگه همین مردم نبودن راحت منو کنار میزاشتن معلومه بزور یه زنگ میزنن یا میان خونم . معلومه از من خوششون نمیاد با پسرشون و عروسشون و نوه شون و فامیلاشون خوشن بزار با اونا خوش باشن درسته تا الان جواب نامردی هاشونو ندادن ولی یراد نداره همین که ازم دورن کمتر میبینمشون راحترم همون یه ذره هم نبینمشون خیلی خیلی راحترم از وقتی منو فرستادن راه دور انگار راحت شدن باشه من بد خب اگه من بد بودم اگه از من بدتون میاد چطور موقع عروسی یا عزای فامیلات دست به دامن من میشین؟ میدونین چرا؟ چون خودشون با فامیل ارتباط دارن نمیخوان ضایع بشم خود مادرم چند بار به گوشش رسوندن که این مادرو پدره معلوم نیست چه بلایی سر دختر بیچاره اوردن دختره نمیاد بهشون سر بزنه یا حتی گفتن چطور دلت اومد دختر ساده ات رو بفرستی راه دور ؟ حتی همسایه های مادر شوهرم جلوی من میگفتن مادرت چقدر دلسنگه تو رو  فرستاد راه دور ما بمیریم دخترمونو راه دور نمیدیم.  همینا رو به مادرم گفتم عین خیالش نشد خاله هام چند بار بهش گفتن دخترت رو تنها نزار اون بچه زرنگی نیست ساده است غربت سخته نزار تنها بمونه افسرده میشه مادرم عین خیالش نیست با پسر و عروسش خوشه منم دیگه خونه شون نمیرم و زنگ هم نمیزنم اون میاد خونم یا زنگ میزنه باور میکنین حتی دوست دارم وقتی مردن مراسماشون نرم همین مادرو پدرم وفامیلام برام شوهر انتخاب کردن من اصلا راضی نبودم الان همینا باعث اختلاف ما میشن باور کن جوری که دوست دارم طلاق بگیرم و برم تنهای تنها زندگی کنم چون چوب لای چرخم میکنن و با دخالت و قضاوت و مسخره کردن و پز دادن منو ازار میدن باور کن بخاطر خونوادم مراسم های فامیل نمیرم چه عزا چه عروسی به شوهرم گفتم من به درد تو نمیخورم ولم کن برم من اخلاقم اینجوریه دیگه حوصله هیچکی رو ندارم میخوام تنها باشم هنوز قبول نکرده ولی من پیگیر طلاقم و پیگیر کار .یه کاری پیدا کنم دو دقیقه نمیمونم چون سایه آزارهای خونوادم همه جا هست تا وقتی فرار نکنم از دستشون ولم نمیکنن باید برم تا دیگه هیچوقت نبینمشون اینقدر ازشون متنفرم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز