ناشکری نمیکنم خونه خوبیه دوسش دارم توش راحتم ولی با مادرشوهرم تو یه ساختمونم
هر روز یه داستانی دارم باهاشون ، خدایا چه غلطی کردم اومدم اینجا
در حیاط باز میمونه سریع زنگمون میزنن شما باز گذاشتیییین؟؟؟
از پنجره یه چیزی بریزه پایین زنگ میزنن نریز
امروز باز داستان درست کردن که دلا در حیاط رو محکم بسته قفلش خراب شده 😶😶 به خودمم نمیگن به بقیه میگن
بچه برادرشوهر میاد پشت درمون ۱۲ شب جیغ میکشه درررر باز کنین
تا حرفی میشه منو تو حیاط یا خیابون میبینن زن و شوهر اصلا جواب سلام نمیدن
الان چند ماهه خونشون نرفتم اصلا
خسته ام خیلی
دعا کنین برم از اینجا ، لطفا از ته دل دعا کنین