عروسی یکی از فامیلا بود همش سعی میکرد خودشو نزدیکم کنه باهام حرف بزنه منم اصلا باهاش کاری نداشتم نزدیک میشد دور میشدم بعد دیگ مامانشو فرستاد مامانم قبول نکرده بود یه چند ماهی گذشت باز هم دیگه رو دیدیم بعد اومد اینستا درخواست داد بازم قبول نکردم داشتم حرصش میدادما بعد دیگ دختر داییشو فرستاد با هم دوست بودیم گفت بهش بگو دوسش دارم و اینا بازم قبول نکردم ولی خب یه ماهی هی پیام میداد و اینا بعد دیگ قبول کردم الانم 4 ساله با همیم