همش از تنهایی میترسم و فقط بخاطر اینکه تنها نمونم دوست دارم همش با یه ادم حرف بزنم
دوست دارم همیشه یکی باشه که بهم محبت کنه
اما نمیشه
گاهی برای تو اون چیزی که میخوای پیدا نمیشه
شاید دلیلی که انقدر از تنهایی میترسم اینه که از خودم میترسم
نمیدونم باید چه راهی رو پیش بگیرم که خودمو تحمل کنم
که فقط بتونم زنده بمونم
که این من با من مشکلی نداشته باشه
نمیدونم برم سمت کائنات نمیدونم کلاس های معنوی
نمیدونم چجوری رها شم از این حس
منم دو تا دوست داشتم خیلی بد بودن ولی چون تنها بودم میترسیدم ولم کنن . الان دیگه باهاشون قطع رابطه کردم ولی تنهای تنها شدم اما اصلا جلو خودم میگیرم که بهشون پیام ندم ولشون کنم
ازدواج کن
ترس بدترین چیز هست توی زندگی
ذهنتو پاک کن از این فکرها
هیچ چیز توی این دنیا ترسناک نیست جز ذات خراب ادمها
متفی فکر نکن قدرت ذهن دست کم نگیر
تو قوی هستی
تو زیبایی
تو مستقل هستی
اینهارو دائم توی ذهنت مرور کن
بزار ذهنت روی این کلمات پرورش پیدا کنه
فقط مشاوره
کل ذهنتو گرفته دوست من
ذهن ما مثل یه گلدون هست
هر بذری توش بکاری همون رشد میکنه هرچقدر بیشتر بهش برسی و پرورشش بدی قوی تر میشه و به جایی میرسه که ریشه های اون بذر جایی برای بذر بعدی نمیزارن
ذهن ما هم همینطوره
پس بجای اینکه توش منفی بکاریم باید سعی کنیم هدف ها و ارزوهامونو بکاریم و پرورشش بدیم بعد میبینی جز مثبت اندیشی هیچی توی ذهن جا نمیگیره
به خودت فکر کن
به زیباییت
به اینکه چقدر قوی هستی که تونستی حرف بزنی درباره مشکلت
هر روز و شب و هر وقت فقط به قوی بودن فکر کن به زیباییت
بگو که خیلی قوی هستی
خیلی زیبا هستی
نشد برای من وجود نداره باید بشه
نترس از هیچ چیز هیچ چیز توی این دنیا ترسناک نیست
