۲ ساله عقد کردم خیلی دوستش دارم ولی اون منو اینقدری که من میخوامش نمیخواد از رفتارش مشخصه
خیلی وابسته به مادر و خواهرشه یعنی هر حرفی که بزنن فکر میکنه واقعا صلاحشو میخوان ولی اصلا این خانواده یک درصد فکر و عقل ندارن فقط چششون دنبال پوله
حقوق شوهر من کمه ولی این خانواده اینقدر پر فیس و افاده هستن که این بدبخت باید بره وام بگیره و قرض کنه تا از پس اینا بر بیاد خواهرش شوهر داره ولی بازم به برادرش وابستس
یه برادر کوچیک هم داره که از اینا بدتره
صدبار بهش گفتم باید به فکر زندگیت باشی میگه نه تو بدبینی و از این حرفا بهش میگم دارم با چشای خودم میبینم بدبینم
به خدا دیگه نمیکشم اینقدر به مامانش وابستس که باید حتما پیش مامانش بخوابه
بهش گفتم که من دلم مسافرت میخواد گفت من الان دستم خالیه نمیتونم بعدش میرم سر گوشیش میبینم واسه مامانش پول قرض کرده داده طلا رهن خونه خواهرش رو داده
به خانوادشم غیر مستقیم گفتیم که حواستون رو جمع کنید اصلا انگار نه انگار
به خدا هر هفته جنگ و دعوا داریم ولی زیر بار نمیره میگه خانوادم جون منن من نمیتونم
دیگه طوری شده که خانواده خودمم همه چیزو از چشم من میبینن
الانم اینقدر رومون توی روی هم باز شده سر این خانواده مفت خور
که کارمون به طلاق کشیده شده
میترسم از طلاق پشیمون بشم ۲۲ سالمه😭