من کلن بخاطر کم خونی وحشتناکی ک دارم اگه تایم زیاد سر پا باشم سرگیجه بد میگیرم .. بعد دیشب دوتا از دایی هام و خالم مهمون یکی از داییام بودن ما هم گفتن بریم بعد اون زن دایی میزبان ی پسر بچه ب شدت شیطون داره که پدر ادمو در میاره بعد من همش کمکش میکردم بنده خدا فشار روش بود بعد من شرو کردم ب ظرف شستن هیچکس نیومد پسر داییم هم مادرشو خیلی اذیت میکرد منم گفتم عیبی نداره ب ی مادر کمک کنم تمام ظرف ها رو شستم .. فقط ی کلام بعدش گفتم من تنها غذا نخوردم دوستان همکاری باید باشع
حالا مامانم از سر صبح داره منو فش کش میکنه تو از همه کوچیکتری پرویی چمیدونم هزار تا حرف
من حرف بدی زدم مگه؟؟