پدر و مادرم از هم جدا شدن ۲سالی میشه یه برادر ۱۵ساله دارم بابام نمیذاره برادرم مادرمونو ببینه خیلیم بابام جدی و خشنه حالا میخواد با یه دختر ۲۳ساله ازدواج کنه همش تهدیدم میکنه که اگر برادرت باهاش بدرفتاری کنه از چشم تو میبینم من و داداشم داریم دق میکنیم هنوز نیومده نگرانه که بهش از گل بالاتر نگیم به خدا من اونطوری نیستم سرم گرم زندگی خودمه و اهل دخالت و شر و مرافه نیستم ولی بابام باید یهه انتخاب کعقول میکردن یه دختر که جای دخترشه تازه بیاد هی مخمونو کار بگیره خط و نشون بکشه از وقتی شنیدم دلم نمیخواد با هیشکی حرف بزنم گوشه گیر و افسرده شدم بیچاره شوهرم داره میبینه دارم از بین میرم و کاری ازش برنمیاد چون حسابی با بابام رو دروایسی داره استرس گرفتم شبا نمیتونم بخوابم داروام نمیتونم مصرف کنم داداشم از من بدتر تازه اون پسره تو خودش میریزه نمیدونم با این قضیه چطوری کنار بیام مامانم از وقتی شنیده که بابام اونو ول کرد واسه یه همچین دختری اخه دختره ام درست و حسابی نیست همش گریه میکنه میگه خیالم راحت بود از بچه هام دورم حداقل باباشون هواشونو داره یکیمون از اون یکی بدتریم کسی تجربه همچین چیزی رو داشته خودش یا اطرافیانش چطوری هضم کنم خیلی سعی خودمو کردم درد و دل نکنم اخر به شما پناه اوردم منی که همیشخ سنگ صبور همه بودم کسی رو ندارم باهاش یه کلمه حرف بزنم